گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد بیست و دوم
.بيان قصد ابراهيم ينال برفتن بهمدان و ماجراي او




خروج ابراهيم ينال را از خراسان و رفتن او به ري و چيره شدن وي بر آنجا را بيان كرده بوديم و اينك گوئيم همينكه كار او در ري استقرار يافت و بلاد مجاور آن ناحيت را گرفت، پس از آن انتقال به بروجرد پيدا كرد، سپس قصد همدان نمود.
در همدان ابو كاليجار گرشاسب بن علاء الدوله حكومت داشت. چون آگاه از عزيمت ينال گرديد به شابور خواست رفت، و ابراهيم ينال در همدان فرود آمد. و خواست وارد بشهر بشود. اهالي همدان باو پيام فرستادند و گفتند: اگر خواهان طاعت ما هستي و آنچه سلطاني از رعيت طلب ميكند. ما آماده بذل آن ميباشيم وزير طاعت او وارد ميشويم و لكن نخست بايد مخالف خود را كه نزد ما بود طلب كني (مقصودشان گرشاسب بود) زيرا كه ما از بازگشت او ايمني نداريم، چنانچه او را گرفتي يا دفع (شر) او كردي. ما با تو خواهيم بود.
ينال از مردم همدان دست برداشت و پس از گرفتن مالي از اهل بلد رو به گرشاسب نهاد، و همينكه به شابور خواست نزديك شد. گرشاسب به «دژي» در ارتفاعات بالا رفت و در آنجا پناهنده شد.
ابراهيم شاپور خواست را محاصره كرد، مردمش از بيم غزها با آنها جنگيدند و توانائي بر دفع آنها از خود نداشتند. و ينال شهر را به زور تصرف كرد و غزها مردم آنجا را غارت كردند و اعمال زشت مرتكب شدند، و از آنجا با غنائمي كه بدست آورده بودند به ري بازگشتند و در بازگشت بدانجا ديدند طغرل‌بيك وارد ري شده است. چون ابراهيم و غزها همدان را ترك كردند، گرشاسب به همدان برگشته در آنجا فرود آمد و در همدان بود تا اينكه طغرل‌بيك به ري آمد، و چنانكه بخواست خداي بزرگ بيان خواهيم كرد، ابراهيم دوباره رو بهمدان نهاد
.
ص: 215

بيان خروج طغرل‌بيك و عزيمت او به ري و تصرف بلاد جبل‌

در اين سال طغرل‌بيك، پس از فراغ از كار خوارزم و گرگان و طبرستان، از خراسان به ري عزيمت كرد همينكه برادرش ابراهيم ينال آگاه از ورود به قلمرو ري شد، نزد او رفت و او را ديدار كرد. و طغرل‌بيك ري را از وي تحويل گرفت و بلاد جبل و غيرها را نيز گرفت و ابراهيم به سجستان (سيستان) عزيمت نمود.
طغرل‌بيك قلعه طبرك را نيز از مجد الدوله بن بويه گرفت و او را با احترام نزد خود نگهداشت. طغرل‌بيك دستور تجديد بناي ري را كه خراب شده بود داد، و در دار الاماره ري مركبها (مجسمه‌هائي) از طلا و گوهرنشان و ظروفي چيني پر از جواهر و مالي بسيار و غير ذلك يافت.
هنگامي كه طغرل‌بيك در خراسان بود. «كامرو» وي را هدايت و به طغرل خدمت ميكرد به برادر طغرل، ابراهيم نيز موقعي كه در ري بود خدمت كرده بود همينكه طغرل‌بيك به ري فرود آمد كامرو هدايائي گوناگون بوي تقديم داشت بگمان اينكه طغرل‌بيك بر اقطاع او خواهد افزود، و آنچه از خدمات تقديم داشته رعايت خواهد كرد. ولي گمان او مبدل بيأس گرديد و طغرل‌بيك مقرر داشت سالانه بيست و هفتهزار دينار از متصرفاتي كه دارد، بپردازد.
سپس طغرل‌بيك به قزوين رفت. اهالي آنجا مانع از ورود او شدند، طغرل و سپاهيانش يورش بردند و مدافعان را برگبار تير و سنگهاي (فلاخن) بستند، و مدافعان نميتوانستند بر باروي شهر در برابر او مقاومت كنند و از اهل بلد جمعي كشته و سيصد و پنجاه تن هم دستگير شدند، همينكه كامرو و مرداويج بن بسو وضع را چنان ديدند ترسيدند كه طغرل‌بيك شهر را با زور بگيرد و مورد نهب و غارت واقع شود پس مردم را از قتال بازداشتند و از در صلح و آشتي با وي درآمده و بر اين وجه صلح كردند كه هشتاد هزار دينار بپردازند و حكومت قزوين در طاعت او باشد.
ص: 216
طغرل‌بيك رسولي نزد كوكتاش و بوقا و غيرهما از امراي غز گسيل داشت كه خروج آنها را پيش از اين گفته بوديم و بآنها نويد داد و دعوتشان نمود كه بخدمت او بروند پيك طغرل چون بآنها رسيد و رسالت خود انجام داد، آنان رو بوي نهادند و بر كرانه رودخانه‌اي از نواحي زنجان فرود آمدند، در آنجا پيك طغرل را بازگرداندند و به طغرل‌بيك پيام فرستادند و باو گفتند، به طغرل‌بيك: بگو كه ما مقصود تو را دانستيم و تو ميخواهي ما را جمع كني و يكجا دستگير نمائي، ترس از تو ما را از تو دور كرد و ما در اينجا فرود آمده‌ايم و اگر در طلب ما برخاستي قصد خراسان و يا روم خواهيم و ابدا با تو در يكجا جمع نميشويم.
طغرل‌بيك به پادشاه ديلم پيكي روانه داشت و او را دعوت به طاعت خويش نمود و مالي از او خواست، پادشاه ديلم خواست او را اجابت كرد و مال و هدايائي براي او فرستاد و نيز پيكي بسوي سالار طرم فرستاد و وي را دعوت بخدمت خود كرد و از وي خواست كه دويست هزار دينار براي او بفرستند. سرانجام قرار بر طاعت سالار و پرداخت مالي از جانب او گرديد. طغرل گروهي از چابك سواران شبگرد باصفهان روانه داشت، در اصفهان ابو منصور فرامرز بن علاء الدوله حكومت داشت. چابك سواران اعزامي آباديهاي اصفهان را مورد تاخت و تاز قرار داده و سالم بازگشتند.
طغرل‌بيك از ري بقصد اصفهان بيرون شد و چنين وانمود كرد كه ميخواهد اصفهان را بگيرد. فرامرز با او مكاتبه كرد، و با پرداخت مالي سازش كردند، و طغرل از آنجا بازگشته رو به همدان نهاد و آنجا را از صاحبش گرشاسب بن علاء الدوله بگرفت. گرشاسب زماني كه طغرل در ري بود، بهمدان برگشته بود و يكبار هم طغرل با وي مكاتبه كرده بود، و باتفاق يك ديگر از ري به ابهر و زنجان رفتند، و همدان را از او گرفت و ياران گرشاسب پراكندند. طغرل‌بيك از گرشاسب تسليم در كنگاور را بخواست. وي پيكي نزد دژبانان آنجا فرستاد و امر به تسليم آن به طغرل‌بيك نمود و آنها اين كار را نكردند و به رسولان طغرل‌بيك گفتند: به سرور خود بگو، بخدا سوگند كه هر گاه اينجا را تكه تكه كني ما آن را تسليم تو نخواهيم كرد.
طغرل‌بيك به گرشاسب گفت: امتناع آنها از تسليم جز بامر و رأي تو نبوده است
ص: 217
و نزد آنها بدژ بالا برو و با آنان مقيم آنجا باش و تا من اجازه نداده‌ام موضع خود را ترك مكن.
سپس از آنجا به ري برگشت و ناصر علوي را به نيابت خود در همدان برقرار داشت. گرشاسب كه در بند طغرل گرفتار بود، آزادش كرد و بواليگري ري منصوبش نمود و دستور داد دستياري نيز براي تمشيت امور شهر برگزيند.
مرداويج بن بسو نماينده طغرل در طبرستان و گرگان كه با او بود، درگذشت فرزند مرداويج جستان بجاي پدر بحكومت نشست. طغرل‌بيك رو به گرگان رفت، جستان را از آنجا عزل كرد و اسفار را بحكومت گرگان منصوب كرد. اسفار از خواص منوچهر بن قابوس بود.
طغرل‌بيك چون از كار گرگان و طبرستان فراغت پيدا كرد رو به دهستان رفت. در دهستان كاميار حكمران بود و نظر باستحكاماني كه داشت در آنجا پناه گرفته بود. طغرل دهستان را محاصره كرد.

بيان عزيمت سپاهيان طغرل‌بيك به كرمان‌

طغرل‌بيك گروهي از ياران خود را با برادرش ابراهيم ينال بكرمان گسيل داشت. اين رويداد بعد از ورود او به ري بود. گفته شده است كه ابراهيم قصد كرمان نكرد، و قصد سيستان نمود، و سركردگي سپاهي كه به كرمان گسيل گرديد با غير از او بود. اين سپاهيان چون به اطراف كرمان رسيدند آنجا را بباد نهب و غارت گرفتند و اقدامي به پيشروي در عمق خاك كرمان نكردند، و از سپاهيان كسي را نديدند جلوي آنها را بگيرد و همچنان رو بجلو پيشرفته و مواضعي چند تصرف نموده غارت كردند.
خبر اين رويداد به پادشاه ابي كاليجار صاحب كرمان رسيد، او وزير خود مهذب الدوله را با سپاهي انبوه بدان صوب گسيل داشت و دستور داد با شتاب عزيمت كند آنچنان كه پيش از آنكه آنها جيرفت را تصرف كنند، خود را بآنها برساند.
سپاهيان اعزامي طغرل نزديك بدان شده بودند كه جيرفت را محاصره نمايند. سپاه
ص: 218
ابي كاليجار بشتاب طي مراحل نمودند، تا اينكه نزديك بآنها رسيدند. سپاه طغرل از ناحيه جيرفت حركت كرده و در شش فرسنگي آنجا فرود آمدند.
مهذب الدوله به ناحيه جيرفت رسيد و در آنجا فرود آمد، و گروهي روانه داشت كه سيورسات براي اردو و سپاه حمل كنند، غزها بر شتران و استراني كه حامل خواربار بودند حمله‌ور شدند كه آنها را بگيرند مهذب الدوله از حركت آنها آگاه شد، و گروهي از سپاهيان روانه داشت كه جلوگيري از تجاوزات آنها كنند. آنها با غزها روبرو شده بجنگ و ستيز پرداختند، بر نفرات غزها افزوده شد. مهذب الدوله اين خبر بشنيد خود با سپاه رو بمعركه نبرد نهاد و زماني رسيد كه هر دو گروه سرگرم نبرد بودند، و هر گروه در برابر حريف جنگ‌آور خود پايداري نشان داده بودند، و پيكار شدت پيدا كرد تا جائي كه يكي از غزها با تير اسب يكي از سپاهيان ابي كاليجار را هدف كرد، سوار رزمنده با نيزه اسب آن تيرانداز غزي را از پاي درآورد، غزي بآنسوار حمله‌ور شد و با ضربتي دست او را بريد، صاحب اسب با آن حالت با شمشير خود او را دوباره نمود و هر دوي آنها كشته بر زمين غلطيدند اسبهاي هر دوي آن جنگ آوران نيز از پاي درآمده بود. بهتر از اين شجاعت از پيشتازان لشكري مدون نگرديده است.
همينكه مهذب الدوله به عرصه نبرد رسيد، غزها منهزم شدند و آنچه هم كه بغارت ربوده بودند بر جاي نهادند، و وارد بدشت گرديده ديلميان به پيگرد آنها پرداخته و تا مرز كرمان آنها را بدور كرده و از كرمان راندند. و برگشته آنچه را كه آنها تباه كرده بودند آباد سازند.

بيان وحشت ميان القائم بامر اللّه امير المؤمنين و جلال الدوله‌

در محرم اين سال اسب تازي در بغداد گشايش يافت، پادشاه جلال الدوله مأموراني گماشت و آنچه از درآمد بدست آمده بود بگرفت مرسوم اين بود آنچه از اين رهگذر بدست ميآيد تعلق بخلفاء داشت و پادشاهان متعرض آن نميشدند.
ص: 219
همينكه جلال الدوله چنان كرد، اين كار بر القائم بامر اللّه سخت گران آمد و نامه به اقضي القضاة ابي الحسن مارودي در اين باره نوشت و مكاتبات تكرار شد، و جلال الدوله گوش شنوائي براي اجراي آنچه مرسوم بود نداشت و هر چه بود گرفت. خليفه گروه هاشميان و رجاله را در دار الخلافه گرد آورد و اقدام باصلاح مركوب آبي و تدارك بار و بنه خود بديد و بياران اطراف و قضاة پيام فرستاد و آنان را از تصميم خود آگاه كرد و چنان وانمود ساخت كه تصميم گرفته است ترك بغداد كند. اين كار باتمام نرسيد و از دو جهت وحشت ميانشان حكمفرما گرديد. اقتضاي حال چنان شد كه پادشاه معارضه با نواب اماميه را تا بسال آينده ترك گويد.

بيان محاصره شهر زور و غيرها

در اين سال ابي الشوك به شهر زور رفت و آنجا را محاصره و تصرف كرد و غارت نمود و سوزاند و آباديها و سواد شهر را خراب كرد و قلعه بترانشاه را محاصره نمود، و ابو القاسم بن عياض او را دفع و بوي وعده كرد. فرزند او ابا الفتح را از برادر ابا الشوك، مهلهل آزاد سازد و ميانشان صلح برقرار خواهد كرد.
هنگامي كه ابا الشوك به شهر زور تاخت، مهلهل آنجا نبود و چون آگاه شد برادرش ابي الشوك ميخواهد قصد آن كند او هم قصد نواحي سنده و غيرها از ولايات ابا الشوك كرد و آنجا را مورد نهب و غارت قرار داد و سوزاند و از دو جهت رعايا بهلاكت رسيدند.
سپس ابا الشوك به ابا القاسم بن عياض نامه نوشت و انجام مواعيدي را كه بوي درباره آزادي فرزندش و شرايطي كه ميانشان مقرر شده بود، خاطرنشان ساخت ابن عياض در پاسخ او نوشت كه مهلهل بوي جواب نميدهد، آنگاه ابا الشوك از حلوان به صامغان رفت و آنجا را غارت نمود و تمام متصرفي مهلهل را مورد نهب و غارت قرار داد. مهلهل از پيش روي او دوري جست و رسولان بين آنها تردد كردند و سرانجام بر دغل و فريبكاري صلح نموده و ابا الشوك بازگشت
.
ص: 220

بيان خروج سكين در مصر

در اين سال در ماه رجب، شخصي بنام «سكين» در مصر خروج كرد. و شباهت به الحاكم (بامر اللّه خليفه علوي) مصر داشت و ادعا كرد كه وي الحاكم است و پس از مرگش بازگشته و زنده شده است. گروهي از كسانيكه اعتقاد به رجعت الحاكم داشتند باو پيوستند و خالي بودن خانه خليفه را در مصر از سپاه مغتنم شمرده و در نيمه روز باسكين بدانجا روي آوردند، و وارد سرسراي خانه شدند، معدودي از افراد سپاهي كه آنجا پاسداري ميكردند بر آن گروه ريختند آنها گفتند كه: وي الحاكم است پس يكه خورده بيمناك شدند و سپس ترديد پيدا كرده و سكين را دستگير نمودند، و هياهو و فرياد بر پا شده همراهان سكين بجنگيدند، سپاهيان بكاخ مقر خليفه برگشتند در حاليكه جنگ همچنان تنورش گرم بود، گروهي از پيروان سكين كشته شدند و بقيه به بند كشيده شدند و زنده بر دارشان آويخته و سپاهيان آنها را برگبار تير بستند تا اينكه بمردند.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال زلزله بزرگي در شهر تبريز رويداد. بنحوي كه قلعه و با روي شهر و كوي و برزن و بازارها و اكثر ساختمانهاي دار الاماره را روي هم كوبيد. امير شهر چون در يكي از باغستانها بود سلامت ماند و تلفات اهالي شهر را شمارش نمودند.
نزديك به پنجاه هزار نفر هلاك شده بودند و بسبب بزرگي و عظمت آن مصيبت و بليه امير شهر سياه پوشيد و اعلام ماتم عموي شد، و امير شهر تصميم گرفت كه از بيم آنكه مبادا غزهاي سلجوقي بدانجا روي آورند، بيكي از قلاع خود برود و به ابو جعفر بن- الرقي علوي نقيب موصل مراتب را اطلاع داد.
در اين سال قرواش دبير خود ابا الفتح بن مفرج صبرا را بكشت.
در اين سال عبد اللّه بن احمد، ابو ذر هروي حافظ درگذشت وي در مكه اقامت
ص: 221
گزيد و از عرب زن اختيار كرد، و بين سادات قوم اقامت نمود و هر سال حج ميگذارد و در موسم حج بگفتگوي حديث مي‌نشست و وعظ ميكرد و سپس بخانواده خويش باز مي‌گشت، وي با قاضي ابا بكر باقلاني مصاحبت داشت.
در اين سال عمر بن ابراهيم بن سعيد زهري از زاد و رود سعد بن ابي وقاص درگذشت وي فقيه شافعي بود.

(435) سال چهار صد و سي و پنج‌

بيان بيرون راندن مسلمانان و مسيحيان بيگانه از قسطنطنيه‌

در اين سال پادشاه روم بيگانگان از مسلمانان و مسيحيان و ساير غرباء را از قسطنطنيه بيرون راند.
سبب آن اين بود كه در قسطنطنيه خبري پخش شد كه قسطنطين دو دختر پادشاه پيشين را كه ملك بآنها رسيده بود كشته است اهل شهر گرد آمدند و آتش فتنه را روشن نمودند، طمع بغارت شهر كردند، قسطنطين مشرف بر آنها گرديد و از آنها پرسيد كه سبب اين فتنه انگيزي چيست؟ بوي گفتند: دو ملكه را كشته‌اي و ملك به فساد كشانده‌اي قسطنطين بآنها گفت: من آنها را نكشته‌ام سپس هر دوي آنها را بيرون آورد تا اينكه مردم آنان را ديدند و آرام گرفتند. پس از آن، پادشاه سبب اين كار را پرسيد باو گفته شد: اين كار بيگانگان بود. آنگاه دستور به راندن آنها داد و منادي در شهر ندا در داد كه احدي از مردمي كه از سي سال پيش وارد قسطنطنيه شده‌اند، حق اقامت در شهر ندارند، و هر كدام از آنها كه بعد از سه روز از اين (اخطار) در شهر مقيم باشد. چشم او را ميل ميكشند و كورش ميكنند. در اثر آن اخطار بيشتر از يكصد هزار نفر از قسطنطنيه بيرون شدند و از آن زمره غرباء بيشتر
ص: 222
از دوازده نفر در آنجا باقي نماندند كه روميان ضمانت آنها كردند و پادشاه ترك آنها كرد (يعني آنها را بمجازات كوري كيفر نداد).

بيان درگذشت جلال الدوله و پادشاهي ابي كاليجار

در ششم شعبان اين سال پادشاه جلال الدوله ابو طاهر بن بهاء الدوله بن- عضد الدوله بن بويه در بغداد درگذشت. بيماري او ورم كبد بود و چند روزي بيمار بود و درگذشت.
تولدش بسال سيصد و هشتاد و سه و مدت پادشاهي او در بغداد شانزده سال و يازده ماه بود، و در خانه‌اش بخاك سپرده شد. و هر كس كه از سيرت و ضعف او و چيرگي سپاهيان و نمايندگان او بروي آگاه باشد و دوام پادشاهي او را تا بدان مدت به‌بيند، خواهد دانست كه خداوند بر هر كاري و چيزي تواناست و ملك بآن كس كه خواهد ميدهد و از هر كس كه خواهد باز پس ميگيرد.
جلال الدوله صلحاء را زيارت ميكرد و نزديك بايشان ميشد. يكبار آرامگاه علي و حسين عليهما سلام را زيارت كرد. و پيش از آنكه بآرامگاه هر يك از آن دو (بزرگوار) برسد، نزديك بيك فرسنگ با پاي برهنه رو بمشهد آنان ميرفت، و اين كار را از جهت دينداري ميكرد.
چون درگذشت وزير او كمال الملك بن عبد الرحيم و ياران پادشاه و بزرگان دربار او به باب المراتب و حريم دار الخلافه نقل مكان نمودند. چون بيمناك از نهب و غارت تركان و عامه بودند كه كوي مسكوني آنها را بباد نهب و غارت بگيرند.
فرماندهان سپاه در دار الملك گرد آمدند و از تاراج مردم جلوگيري نمودند.
همينكه جلال الدوله درگذشت، فرزند ارشد او ملك عزيز ابو منصور، بنابر عادت در واسط اقامت داشت لشكريان مبني بر طاعت از وي نوشتند و با او شرط كردند بشتابد كه بنابر عادت جاريه، از گرفتن بيعت و حق آن تأخير روا ندارد.
مكاتبات بين آنها و او در مقدار و تأخير زماني و از دست دادن (فرصت) تردد پيدا كرد (مراوده بدرازا كشيد).
ص: 223
خبر درگذشت جلال الدوله بپادشاه ابي كاليجار بن سلطان الدوله بن بهاء الدوله رسيد با فرماندهان و سپاهيان مكاتبه كرد و آنان را بمال و وفور آن و بشتاب رساندن خويش بدانها ترغيب كرد، پس آنها متمايل باو شدند و از ملك عزيز عدول كردند.
و اما ملك عزيز، چون ابي كاليجار نزديك ببغداد رسيد، او روي ببغداد نهاد كه بيان آن در وقايع سال چهار صد و شش ياد خواهيم كرد. ملك عزيز با سپاهياني كه بهمراه داشت قصد بغداد كرد، و همينكه به نعمانيه رسيد، سپاهش نسبت بوي خيانت كردند و به واسط برگشتند و بنام ابي كاليجار خطبه خواندند.
و ملك چون وضع را چنان بديد، نزد نور الدوله دبيس بن مزيد شد، زيرا آگاه شده بود كه سپاهيان در بغداد ميل به ابي كاليجار دارند، و از نزد دبيس هم به نزد قرواش بن مقلد رفت و با وي در قريه مخصوص از اعمال بغداد ديدار كرد و با همديگر بموصل رفتند، سپس قرواش را نيز ترك كرد و قصد ابا الشوك كرد زيرا كه پدر زنش بود. تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه ج‌22 223 بيان درگذشت جلال الدوله و پادشاهي ابي كاليجار ..... ص : 222
همينكه به ابا الشوك رسيد وي او را ملزم نمود كه دخترش را طلاق بدهد و طلاق داد و از نزد او به نزد ابراهيم ينال برادر طغرل‌بيك رفت، و همچنان از اينجا بآنجا در دگرگوني احوال بسر ميبرد تا اينكه با عده قليلي ببغداد وارد شد و تصميم او بر اين بود كه در استمالت و جلب سپاهيان براي گرفتن ملك اقدام كند. هواخواهان پادشاه ابي كاليجار بر وي شوريدند بعضي از كسان كه همراهش بودند كشته شدند و خود او مخفيانه از بغداد بيرون شد و نزد نصر الدوله بن مروان رفت و در ميثافارقين درگذشت. و جنازه‌اش را ببغداد حمل كردند و نزد پدرش در گورستان قريش در مشهد باب التين بسال چهار صد و چهل و يك بخاك سپرده شد.
شيخ فرج بن جوزي او را آخرين پادشاه دودمان بويه ذكر كرده و اين درست نيست زيرا كه پس از وي (يعني پس از جلال الدوله) ابو كاليجار و پس از او ملك رحيم بن ابي كاليجار پادشاهي كردند و او آخرين آنها بشمار ميرود، چنانكه خواهيم ديد.
و اما پادشاه ابي كاليجار همچنان (بعد از درگذشت جلال الدوله) رسولان
ص: 224
بين او و سپاهيان در بغداد رفت و آمد داشتند، تا اينكه امر بروي مستقر گرديد و سوگند ياد كردند و در صفر سال چهار صد و سي و شش چنانكه بخواست خداي بزرگ بيان خواهيم كرد، بنام او در بغداد خطبه خوانده شد.

بيان حال ابي الفتح مودود بن مسعود بن محمد بن سبكتكين‌

در اين سال پادشاه ابو الفتح مودود بن مسعود بن سبكتكين سپاهي به سركردگي حاجب خويش بخراسان گسيل داشت داود برادر طغرل‌بيك كه صاحب خراسان بود، فرزند خود الب ارسلان را با سپاهي بمقابله سپاه مودود روانه كرد و اين دو سپاه با هم تلاقي و جنگ كردند، پيروزي از پادشاه الب ارسلان بود، و سپاه غزنه شكست خورده بازگشت.
در صفر اين سال نيز جمعي از غزها بنواحي بست رفتند، و آنچه از اعمال آنها از غارت و شرارت شناخته شده بود در آن نواحي مرتكب شدند. ابو الفتح مودود سپاهي بدان صوب گسيل داشت. و در ولايت بست با غزها تلاقي نمودند و جنگ شديدي بين آنها روي داد و غزها شكست خورده منهزم شدند و سپاه مودود پيروز گرديد و كشتار بسيار از آنها كرده اسير زيادي گرفتند.

بيان تصرف عده‌اي از استحكامات هند بوسيله ملك مودود

در اين سال سه پادشاه از پادشاهان هند با يك ديگر مجتمع شده و قصد لاهور نمودند و آنجا را محاصره كردند. سركرده سپاهيان اسلامي در آنجا آنچه امكان داشت از نفرات سپاهي اسلامي را گرد آورد، و به سرور خود مودود پيام فرستاد طلب ياري از او كرد، مودود سپاهي بدان صوب بياري او گسيل داشت.
اتفاق چنين رويداد كه يكي از سه پادشاه كه لاهور را محاصره كرده بودند، ترك دو تن ديگر را نمود و به طاعت مودود بازگشت و آن دو تن هم به بلاد خود بازگشتند. سپاهيان اسلامي بدنبال يكي از آنها رفت كه نامش «دوبال هرباته» بود دوبال از اسلاميان شكست خورد. و خود و سپاهياني كه بهمراه داشت به دژ منيعي در
ص: 225
ارتفاعات بالا رفته در آنجا پناهنده شدند. عده آنها پنجهزار سوار و هفتاد هزار پياده بود.
مسلمانان آنها را محاصره كرده در تنگنا گذاشتند و بسياري از آنها كشته شدند. هندوان زينهار خواستند تا اينكه دژ را تسليم كند مسلمانان اجابت تقاضاي آنها نكردند مگر با قبول اين شرط از جانب آنها كه باقي استحكاماتي كه در آن قلمرو وجود دارد، مزيد بر تسليم اين دژ كنند و آنها را هم تسليم نمايند هندوان از بيم مسلمانان و عدم قوت و غذا، خواسته مسلمانان را پذيرفته تمام آنچه را كه مسلمانان ميخواستند تسليم نمودند، و مسلمانان اموال به غنيمت گرفته و اسيران مسلمانان را كه عده آنها پنجهزار نفر بود آزاد كردند.
همينكه از كار اين يكي فراغت پيدا كردند. قصد ولايت پادشاه دوم را نمودند كه نامش «تابت بالري» بود. وي با سپاهيان اسلام بمقابله پرداخته با هم روبرو شدند و نبردي شديد كردند و هندوان شكست خورده منهزم شدند. و پس از روشن شدن وضع معركه جنگ، معلوم شد پادشاه آنها كشته شده و پنجهزار كشته و مجروح و دو برابر آنهم اسير، منهزمين پشت سر گذاشته‌اند. مسلمانان اموال آنها را به غنيمت گرفتند، چنانكه سلاحها و چارپايان آنها را، باقي پادشاهان هند چون ديدند چه بر سر همطرازان آنان گذشته است، سر به طاعت فرود آورده اذعان بواقعيت امر كردند و اموال حمل نموده فرستادند، و زينهار خواستند با شرط اينكه در مقامات خود در بلادشان باقيمانند. خواست آنها پذيرفته شد.

بيان اختلاف ميان پادشاه ابي كاليجار و فرامرز بن علاء الدوله‌

در اين سال امير ابو منصور فرامرز بن علاء الدوله بن كاكويه صاحب اصفهان پيماني كه بين او و پادشاه ابي كاليجار بسته شده بود، شكست و سپاهي بكرمان گسيل داشت و دو قلعه از قلاع كرمان را آن سپاه تصرف كرد و هر چه در آنها يافته ميشد به غنيمت گرفت.
ص: 226
پادشاه ابي كاليجار براي او پيام فرستاد آنچه تصرف كرده باز پس گرداند و رفع تجاوز از آن ناحيت كند. فرامرز اين كار را نكرد و ابي كاليجار سپاهي مجهز نمود و به ابرقو روانه داشت و آنجا را محاصره و تصرف كرد، فرامرز از آن پيش آمد ناآرام شد و سپاهي انبوه مجهز نمود و بدان سوي گسيل داشت. ابو كاليجار اين خبر بشنيد و او هم سپاه دومي براي ياري به سپاه اول بدان سوي روانه كرد، و هر دو سپاه با هم روبرو شدند و جنگيدند و در جنگ بردباري كردند و سرانجام سپاه اصفهان شكست خورد و سركرده آن امير اسحاق بن ينال اسير شد. آنگاه نمايندگان ابي كاليجار آنچه فرامرز از كرمان گرفته بود مسترد داشتند.

بيان اخبار تركان ما وراء النهر

در صفر اين سال تركان كافر كه بلاد اسلام را در نواحي بلاساغون و كاشغر مورد تاخت و تاز قرار ميدادند و خرابي و تباهي را سبب بودند. ده هزار خرگاه‌نشينان آنها اسلام اختيار كردند و روز عيد قربان بيست هزار گوسفند قرباني نمودند و خداوند شر آنها را از سر مسلمانان برطرف ساخت.
آنها پيش از آنكه اسلام آوردند، بنواحي بلغار به قشلاق رفته و ييلاق آنها نواحي بلاساغون بود و چون مسلمان شدند. در بلاد پراكنده شدند. در هر ناحيه هزار خرگاه (چادر) وجود داشت يا كمتر يا بيشتر كه با نزديكي بهمديگر، ايمني داشته و از تعرض مسلمانان در پناه يك ديگر بودند، پس از آنكه اسلام آوردند، بقيه آنها از تركان كه مسلمان نشدند در تاتارستان و خطا كه در نواحي چين واقع شده است باقيماندند.
صاحب بلاساغون و بلاد ترك، شرف الدوله و ديندار بود. برادران و نزديكان خويش را قانع كرد كه اطاعت كنند و بلاد را ميانشان بخش كرد و به برادرش «اصلان تكين» بسياري از بلاد تركستان را بداد و به برادر ديگرش بغراخان طراز و اسبيجاب را اعطاء كرد و به عم خود طغاخان تمام فرغانه را بداد. و به ابن علي تكين بخارا و سمرقند و غيرهما را اعطاء نمود و خود به بلاساغون و كاشغر
ص: 227
قناعت ورزيد.

بيان اخبار روم و قسطنطنيه‌

و نيز در صفر اين سال، گروه زيادي از روسها از راه دريا وارد به قسطنطنيه شدند و بخلاف عادت جاريه كه داشتند به قسطنطين پادشاه روم نامه نوشتند. روميان براي نبرد با آنها گرد آمدند. بعضي از روسها كشتيهاي خود وا ترك كرده بخشكي پياده شده بودند و بعضي ديگر هم در كشتيهاي خود مانده بودند. روميها آتش بكشتيهاي انداختند. روسها ندانستند چگونه آن را خاموش سازند و بسياري از آنها كه در كشتيها مانده بودند، سوختند و غرق شده بهلاكت رسيدند. و اما آنهايي كه بخشكي پياده شده بودند، جنگيدند و شجاعت و بردباري نشان دادند سپس شكست خوردند ولي پناهگاهي نداشتند، كسانيكه تسليم شدند. نخست چيزي ربودند و سپس تسليم شدند. و كساني كه امتناع از تسليم شدن نمودند آنها را بزور دستگير كردند و روميان دستهايشان بريدند و آنها را در شهر گرداندند و كسي تسليم نشد مگر عده قليلي كه فرزند پادشاه روسيه با آنها بود و روميان شر آنها را دفع كردند.

بيان طاعت المعز در افريقيه نسبت به القائم بامر اللّه‌

در اين سال المعز در بلاد افريقيه براي دولت عباسيان به نيايش پرداخت و به امامت القائم بامر اللّه امير المؤمنين خطبه خواند و براي او (از طرف القائم) خلعتها فرستاده شد. و فرمانروائي بر تمام افريقيه و آنچه را كه المعز فتح كند داده شد و در ديباچه نامه‌اي كه با رسولان فرستاده شده بود، چنين آمده بود: از بنده خدا و ولي او ابي جعفر القائم بامر اللّه امير المؤمنين به پادشاه يگانه ثقة الاسلام، شرف الامام و عمدة الانام ناصر دين اللّه و قاهر اعداء اللّه و مؤيد سنة رسول خدا صلي اللّه عليه و سلم.
ابي تميم المعز بن باديس بن منصور ولي امير المؤمنين به فرمانروائي تمام مغرب و آنچه
ص: 228
را كه با شمشير امير المؤمنين كه بس بلند است، ميگشايد.
براي المعز شمشير و اسبي و پرچمهائي از راه قسطنطنيه، فرستاد. اينها روز جمعه رسيدند و وارد مسجد جامع نمودند هنگامي كه خطيب ابن «فاكاة» بر منبر بود.
و خطبه دوم را آغاز كرده بود. پرچمهاي ارسالي را بمسجد آوردند. ابن فاكاة خطيب گفت: اين پرچمهاي شكرگذاري است كه شما را گرد هم آورد، و اين معز الدين است كه شما را ميشنواند. و براي خود و شما از خدا آمرزش همي خواهم. و خطبه بنام علويان، از آن هنگام قطع و پرچمهاي آنها سوزانده شد.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال ميان ابن هيثم، صاحب بطيحه. و سپاهيان غز و ديلم، جنگ و ستيزي رويداد و جامده و غيرها بآتش كشانده شد و سپاه بنام پادشاه ابي كاليجار خطبه خواند.
در اين سال، خليفه القائم بامر اللّه، اقضي القضاة ابا الحسن علي بن محمد بن حبيب مارودي، فقيه شافعي را به رسالت نزد، سلطان طغرل‌بيك، پيش از درگذشت جلال الدوله، روانه داشت و از سلطان طغرل‌بيك خواست كه ميان پادشاه جلال الدوله و ابي كاليجار صلح برقرار سازد. مارودي بدان صوب روانه شد و طغرل‌بيك در گرگان بود. طغرل‌بيك در چهار فرسخي باحترام رسالت خليفه از وي پيشواز و او را ديدار كرد. مارودي بسال چهار صد و سي و شش بازگشت و به القائم طاعت طغرل‌بيك را نسبت بخليفه و تعظيم باو امر و ايستادن در پيشگاه او را اطلاع داد.
و هم در اين سال عبد اللّه بن احمد بن عثمان بن فرج بن ازهري. ابو القاسم «ابن ابي الفتح ازهري» صيرفي معروف به ابن السواري درگذشت و شيخ الخطباء ابي بكر كه در حديث سمت پيشوائي داشت و از شاگردان خطيب بغدادي بود، درگذشت
.
ص: 229

(436) سال چهار صد و سي و شش‌

بيان كشتن اسماعيليه در ما وراء النهر

در اين سال بغراخان صاحب ما وراء النهر گروه بسياري از اسماعيليه را بكشت.
سبب آن اين بود كه نفري چند از اين فرقه قصد ما وراء النهر نمودند و مردم آن ديار را دعوت به (امامت) المستنصر باللّه علوي صاحب مصر كردند. گروه بسياري بآنان گرويدند و مذاهبي آشكارا كردند كه مورد پذيرش مردم نبود.
بغراخان پادشاه ما وراء النهر خبر كارهاي ايشان بشنيد و خواست كارشان را بسازد اما اينكه انديشناك شد مبادا پاره‌اي از كسانيكه دعوت آنان را پذيرفته‌اند، بسلامت جان در ببرند، پس ابراز تمايل ببعض از ايشان نمود كه ميخواهد، مذهب آنها را بپذيرد، و آنان را از تمايل خويش آگاه كرد. و در مجالس خود آنها را بحضور پذيرفت تا اينكه تمام كساني كه پذيراي دعوت آنان شده بودند بشناخت و آنگاه امر بكشتن همه آنهايي كه در حضرتش بودند بداد و بساير بلاد هم نوشت هر كس از آنها آنجا هست بكشند و دستور اجراء شد و بلاد از وجودشان بسلامت ماند.

بيان خطبه خواندن بنام پادشاه ابي كاليجار و ورود او ببغداد

پيش از اين گفتيم كه چون پادشاه جلال الدوله درگذشت، به چه سان ميان سپاهيان (بغداد) و پادشاه ابي كاليجار و خطبه‌خواني بنام وي نامه‌ها رد و بدل شد.
و همينكه بنيان كار ميان‌شان استوار گرديد. پادشاه ابي كاليجار اموالي بدانجا فرستاد كه ميان افراد سپاهي و فرزندانشان پخش شد. ده هزار دينار با هداياي بسيار براي خليفه فرستاد. در صفر، در بغداد بنام او خطبه خوانده شد و نيز ابي الشوك در بلاد خود
ص: 230
و دبيس بن مزيد در بلاد خويش و نصر الدوله بن مروان در ديار بكر بنام او خطبه خواندند و خليفه او را بلقب محيي الدين ملقب ساخت و ابي كاليجار با يكصد سوار از ياران خويش بجهت اينكه تركان از وي نترسند روانه بغداد شد. همينكه به نعمانيه رسيد. دبيس بن مزيد، ديدارش نمود و ابو كاليجار مشهدين را در كوفه و كربلا زيارت كرد و در ماه رمضان وارد بغداد شد. وزيرش ذو السعادات ابو الفرج محمد بن جعفر بن محمد بن فسانجس همراهش بود. خليفه القائم بامر اللّه باو وعده كرده بود، پيشوازش كند ولي از اين كار مستعفي گرديد و عميد الدوله ابا سعد بن عبد الرحيم و برادرش كمال الملك دو وزير جلال الدوله را از بغداد بيرون راند. ابو سعد به تكريت رفت.
هنگام ورود ابي كاليجار شهر بغداد را به پيراستند (چراغاني كردند) و فرمان داد به سركردگان لشكريان خلعت داده شود و آنان عبارت بودند از: بساسيري و تشاووري و همام ابو اللقاء و از جانب گماشتگان در عرض تقديم مرسوم به بعضي از سپاه تأخير گرديد. پاره‌اي از آنها- (سپاهيان)- سر بتمرد برداشته و يكي از آن گماشتگان را پيش روي پادشاه ابي كاليجار بكشتند. ابي كاليجار در سميريه در كنكور فرود آمد.
و از بيم آنكه مبادا در هيبت و هيمنه پادشاهي شكافي بوجود آيد، بازگشته و در «فم الصلح» آمد.
در رمضان اين سال ابو القاسم علي بن احمد جرجرائي وزير دو خليفه الظاهر و المستنصر (علوي) درگذشت. وي مردي با كفايت و شهامت و امانت بود و پس از فوتش المستنصر باللّه بر وي نماز گذارد.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال امير ابو كاليجار گرشاسب بن علاء الدوله از دژ كنگاور فرود آمده و قصد همدان نمود و آنجا را تصرف كرد و نمايندگان سلطان طغرل‌بيك را از همدان راند و بنام پادشاه ابي كاليجار خطبه خواند.
در اين سال پادشاه ابي كاليجار فرمان به بناي باروي شهر شيراز صادر كرد
ص: 231
و باروي شهر بكمال استحكام ساخته شد و گرداگرد آن ده هزار ذراع و عرض آن هشت ذراع [ (1)] و داراي دوازده دروازه بود و ساختمان آن بسال چهار صد و چهل پايان پذيرفت.
در اين سال تابوت پادشاه جلال الدوله از خانه‌اش به مشهد باب التين كه مزاري براي او در آنجا بود نقل مكان داده شد.
در اين سال سلطان طغرل‌بيك ابا القاسم علي بن عبد اللّه جويني را بوزارت خويش منصوب كرد. او نخستين وزير او بشمار ميرود كه براي طغرل‌بيك وزارت كرد، سپس رئيس الرؤساء ابو عبد اللّه حسين بن علي بن ميكائيل بعد از جويني وزارت او كرد و پس از آن نظام الملك ابو محمد الحسن بن محمد دهستاني وزارت كرد. و وي نخستين كس است كه به لقب نظام الملك ملقب گرديد، و سپس بعد از نظام الملك عميد الملك كندري وزارت او كرد كه مشهورترين آنهاست. و شهرتش باينجهت بود كه طغرل‌بيك در روزگار وي، دولتش عظمت يافت و وارد بغداد شد و بعنوان سلطنت بنام او خطبه خوانده شد و اخبار او (عميد الملك) با كفايتي كه داشت خواهيم بيان كرد و در اينجا نيازي به بازگو كردن آن نيست.
در اين سال در آخر ربيع الاول شريف المرتضي ابو القاسم علي برادر الرضي درگذشت. تولدش بسال سيصد و پنجاه و پنج بود و بعد از او، ابو احمد عدنان برادرزاده الرضي متولي نقابت علويان گرديد.
و هم در اين سال قاضي ابو عبد اللّه، حسين بن علي بن محمد صيمري درگذشت وي در زمان خود شيخ اصحاب ابي حنيفه و از جمله شاگردان قاضي ابو عبد اللّه دامغاني و تولدش بسال سيصد و پنجاه و يك بود و بعد از او قضاء كرخ را قاضي ابو طيب طبري مضافا بمقام قضاء كه در باب الطاق داشت. بوي محول گرديد.
______________________________
[ (1)]- هر ذراع چنانچه ذراع شرعي يا ذراع بازار باشد مساوي با پنجاه سانتيمتر است و با اين مقياس 12 هزار ذراع برابر با ششهزار متر با عرض چهار متر، با روي شهر شيراز بوده كه ابي كاليجار بنا كرده بود- م.
ص: 232
در اين سال قاضي ابو الحسن عبد الوهاب بن منصور بن المشتري قاضي خوزستان و فارس درگذشت و شافعي مذهب بود. و نيز در اين سال ابو الحسين محمد بن علي بصري متكلم معتزلي او صاحب تصنيفات مشهوره درگذشت.

(437) سال چهار صد و سي و هفت‌

بيان رسيدن ابراهيم ينال به همدان و بلد جبل‌

در اين سال سلطان طغرل‌بيك به برادرش ابراهيم ينال فرمان داد به بلد جبل برود و آنجا را تصرف كند. و او از كرمان به قصد همدان عزيمت كرد. در همدان گرشاسب بن علاء الدوله اقامت داشت و چون آگاه از حركت ينال شد، از ترس او همدان را ترك كرد و ينال وارد همدان شد و آنجا را تصرف كرد و گرشاسب به كردهاي جوزقان پيوست.
در آن هنگام ابو الشوك در دينور بود، از آنجا از بيم ينال به قرميسين رفت، آنگاه بود كه طمع ينال در گرفتن بلاد نيرو يافت و به دينور رفت و آنجا را متصرف گرديد و پس از تمشيت آنجا روي به قرميسين نهاد و آنجا را ميخواست. همينكه ابو الشوك آگاه از عزيمت او شد، قرميسين را ترك كرده و به حلوان رفت. و در قرميسين پادگاني از سپاهيان ديلم و كردهاي شاذنجان برقرار داشت كه جلوگيري از تجاوز بدان كرده آنجا را حفظ كنند. ينال سبكبار و زبده خويشتن بآنجا رساند و پادگان قرميسين از وي جلوگيري و او را دفع كردند، وي از قرميسين منصرف گرديد و به چادرها و كوچ‌نشين خود بازگشت، باز هم سپاهيان با وي بجنگيدند. و لكن توان خود از دست بدادند و از جلوگيري او زبون شدند، و ينال در رجب آنجا را با زور گرفت و گروه بسياري از سپاهيان كه در
ص: 233
آنجا بودند كشته شدند، و دارائي كسانيكه از كشتن جان سالم بدر برده بودند، و سلاح آنها را بگرفت و بيرونشان راند و بقية السيف آنها به ابي الشوك پيوستند. ينال شهر را تاراج كرد و بسياري از اهالي آنجا را كشت و زنان را باسارت گرفت.
چون ابي الشوك آن اخبار را شنيد خانواده و اموال و سلاح خود را از حلوان به قلعه سيروان برد و يك ستون سپاهي در حلوان مستقر نمود. پس از آن ينال در ماه شعبان به صيمره رفت و آنجا را تصرف و تاراج كرد. و بر كردهاي مجاور در آن ناحيت از كردان جوزقاني بتاخت و كردها منهزم شدند و گرشاسب بن علاء الدوله كه بر آنها فرود آمده بود، او هم با منهزمين به شهر شهاب الدوله ابي الفوارس منصور بن الحسين رفتند.
سپس ابراهيم ينال به حلوان عزيمت كرد، ابو الشوك آنجا را ترك كرده و به قلعه سيروان رفته بود. ابراهيم در آخر شعبان بآنجا رسيد، مردم حلوان شهر را تخليه كرده در بلاد پراكنده شده بودند و ينال آنجا را تاراج كرد و بآتش كشاند و خانه ابي الشوك را بسوزاند و پس از آنكه آنجا را خراب وزير و زبر كرد برفت.
گروهي از غزها در اثر جماعتي از اهالي حلوان كه با خانواده‌ها و فرزندان و اموال خود به خانقين رفته بودند، روانه شده و بآنها رسيدند و بر آن جماعت پيروزي يافته و آنچه بهمراه داشتند به غنيمت ربودند و غزها در آن نواحي پخش شدند و به مايدشت (ماهيدشت) و توابع آن رسيده و بر آباديها تاخته و آن نواحي را تاراج كردند.
همينكه پادشاه ابي كاليجار آگاه از اين اخبار شد، سخت ناآرام و نگران شد.
وي در خوزستان بود و تصميم بحركت گرفت تا ينال و غزهائي كه با وي هستند از كشور براند و فرمان تجهيز سپاهيان براي سفر صادر كرد و لكن سپاهيان بسبب كثرت مرگ و مير در بين چارپايانشان عاجز از حركت بودند، و چون مسلم گرديد نميتوانند حركت كنند بفارس عزيمت كرد و سپاهيان بار و بنه خود را با الاغ حمل كرده براه افتادند
.
ص: 234

پاره‌اي از رويدادها

در محرم اين سال در اصفهان و توابع آن بنام ابي كاليجار خطبه خوانده شد و ابو منصور بن علاء الدوله به طاعت ابي كاليجار بازگشت.
سبب بازگشت او به طاعت ابي كاليجار اين بود كه چون بر ابي كاليجار عصيان ورزيد و چنانكه گفتيم قصد كرمان كرد، متوسل به طغرل‌بيك شد ولي- اميدهائي كه به طغرل‌بيك داشت تحقق پيدا نكرد و همينكه طغرل‌بيك بخراسان برگشت ابو منصور از پادشاه ابي كاليجار بيمناك شد و نامه نوشت مبني بر بازگشت به طاعت او خواسته او پذيرفته شد و صلح كردند.
و در اين سال ابو الشوك و برادرش مهلهل با يك ديگر آشتي كردند. از زمان سارت ابا الفتح بن ابي الشوك بدست مهلهل و درگذشت ابي الفتح در زندان روابط بين دو برادر بريده شده بود و اكنون و از بيم ايلغار غزها نامه آشتي كنان بيكديگر نوشتند و مهلهل پوزش خواست و فرزند خود ابا الغنائم را نزد ابا الشوك روانه و سوگند ياد كرد كه ابا الفتح بمرگ طبيعي درگذشته بي‌آنكه كسي او را كشته باشد و در پيام خود به ابي الشوك گفته بود: اين فرزند منست كه نزد تو روانه داشتم، او را در عوض (ابي الفتح) بكش ابو الشوك راضي شد و پوزش برادر را بپذيرفت و نسبت به ابو الغنائم (فرزند مهلهل) نيكرفتاري كرد و او را نزد پدرش بازگرداند و متفق شده صلح كردند.
در جمادي الاولاي اين سال، خليفه ابي القاسم علي بن حسن بن مسلمه را خلعت عطاء كرد و وزيرش نمود و لقب رئيس الرؤساء بوي داد، و اين آغاز كار وي بود.
انگيزه اين امر اين بود كه ذا السعادات بن فسانجس، وزير پادشاه ابي كاليجار نسبت به عميد الرؤساء وزير خليفه خوشبين نبود و از خليفه خواست كه او را عزل كند، خليفه او را عزل و رئيس الرؤساء را نيابتا بجاي او وزير كرد، سپس بوي خلعت بخشود و در مقام وزارت استوار گرديد.
در شعبان اين سال سرخاب بن محمد بن عناز برادر ابي الشوك به بند نيجين رفت
ص: 235
رفت، در آنجا سعدي بن ابي الشوك مقيم بود، و سعدي آنجا را ترك كرد و بپدر خود ابي الشوك پيوست، سرخاب بعضي از آن ناحيت را تاراج كرد. ابا الشوك هم پيش از آن بلاد سرخاب را باستثناي «دزد يلوبه» بگرفته بود و اين دو محل با هم مباين بودند.
در آخر رمضان اين سال ابو الشوك فارس بن محمد بن عناز در قلعه سيروان درگذشت. از موقعي كه از حلوان به سيروان آمده بود بيمار شده بود و چون درگذشت كردها نسبت به سعدي فرزندش غدر كردند، و با عم او مهلهل سازش نمودند، در اين هنگام بود كه سعدي رو به ابراهيم ينال آورد و غزها را چنانكه بخواست خداي بزرگ بيان خواهيم كرد، بآن ناحيت آورد.
و در اين سال عيسي بن موسي هذباني صاحب اربل كشته شد. وي براي شكار بيرون رفته بود و او را فرزندان برادرش بكشتند. و به قلعه اربل رفتند و آنجا را تصرف نمودند.
سلار (سالار) بن موسي برادر مقتول بر قرواش بن مقلد صاحب موصل فرود آمده بود.
بين او و برادرش تنافر وجود داشت، و همينكه عيسي كشته شد قرواش با سلار به اربل رفتند و قرواش اربل را تصرف كرده تسليم سالار نموده و خود بموصل برگشت.
در اين سال در بغداد فتنه‌اي ميان اهالي كرخ و باب البصره رويداد و قتال شدت يافت و گروهي كشته شدند.
در اين سال وبا ميان اسبان بروز كرد و از سپاه پادشاه ابي كاليجار دوازده هزار رأس اسب تلف شد و اين بيماري در بلاد شيوع پيدا كرد.
و در اين سال علي بن محمد بن نصر ابو الحسن دبير و نويسنده در واسط صاحب رسائل مشهوره درگذشت
.
ص: 236

(438) سال چهار صد و سي و هشت‌

بيان تصرف قرميسين و دينور بوسيله مهلهل‌

در اين سال مهلهل بن محمد بن عناز شهرهاي قرميسين و دينور را تصرف كرد.
سبب آن اين بود كه ابراهيم ينال هنگام بازگشت از حلوان به قرميسين بدر بن طاهر بن هلال را بحكومت آنجا گمارده بود. همينكه مهلهل بعد از مرگ برادرش ابي الشوك جاي او را گرفت. بسوي ماهيدشت روانه شد و در آنجا فرود آمد. سپس متوجه قرميسين گرديد و بدر از آنجا بيرون رفت و مهلهل قرميسين را تصرف كرد و آنگاه فرزندش محمد را با سپاهي به دينور گسيل داشت. در دينور سپاهيان ينال قرارگاه داشتند و هر دو سپاه با يك ديگر جنگيدند و گروهي از دو طرف كشته شدند و سرانجام سپاهيان ينال منهزم شده و دينور را تصرف نمود.

بيان پيوستن سعدي بن ابي الشوك به ابراهيم ينال و ماجراي او

در ماه ربيع الاول اين سال سعدي بن ابي الشوك از عم خود مهلهل جدا شده و به ابراهيم ينال پيوست و با وي همراه شد. سبب آن اين بود كه عم او مهلهل مادر سعدي را به زني اختيار كرد. و رعايت خاطر برادرزاده خود سعدي را نكرد و او را تحقير نمود و نيز رعايت حال كردهاي شاذنجان را هم نكرد و درباره آنها كوتاهي كرد. پس سعدي به ابراهيم ينال نامه نوشت و تمايل خود را به پيوستن باو در ميان نهاد. ينال بوي اجازت داد كه بدو ملحق گردد. و باو وعده داد كه آنچه از ما يملك پدرش بوده باو باز خواهد گرداند. سعدي با گروهي از كردهاي شاذنجان به ابراهيم
ص: 237
ينال پيوستند و با وجود آنها نيرو يافت و ينال سعدي را گرامي داشت و گروهي از غزها بگروه سعدي منضم شدند و رو به حلوان نهادند و سعدي آنجا را تصرف كرد و در ماه ربيع الاول در آنجا بنام ينال خطبه خواند و روزي چند در آنجا اقامت گزيد و سپس به ماهيدشت برگشت. از آن سوي عموي او مهلهل به حلوان رفت و آنجا را تصرف كرد و خطبه بنام ينال را قطع نمود.
همينكه سعدي آگاه از آن رويداد شد رو به حلوان نهاد. عموي او مهلهل حلوان را ترك كرده و بناحيه بلوطه رفت و سعدي حلوان را دوباره گرفت و از آنجا رو به عموي ديگر خويش سرخاب نهاده او را سخت تحت فشار قرار داد و آنچه سرخاب داشت غارت كرد و گروهي از همراهان خويش را به «بند- ينجين» روانه كرد و آنها آنجا را گرفتند و نماينده سرخاب را دستگير كردند و پاره‌اي از آن ناحيه را تاراج نمودند و سرخاب از آنجا فرار كرد. و به قلعه «دزديلويه» رفت و در آن دژ پناهنده شد. پس از آن سعدي به قرميسين رفت. عم او مهلهل فرزند خود بدر را به حلوان گسيل داشت و آنجا را بگرفت. سعدي گروه بيشتري را گرد آورد و به حلوان برگشت. همه كساني كه از هواخواهان مهلهل عم او بودند، حلوان را ترك كردند. مگر كسانيكه در دژ آنجا قرار داشتند. سعدي حلوان را تصرف نمود و بسياري از غزها با او همراه شدند. و باتفاق آنها رو به مهلهل عموي خود نهاد.
و در حلوان پادگاني گذاشت كه شهر را حفظ كنند. همينكه مهلهل از نزديك شدن او آگاه شد. از پيش روي او گريخته و به دژ تيران شاه نزديك به شهر زور رفت و در آنجا پناهنده شد. غزها بسياري از آن نواحي و مواشي را تصرف نموده و مقدار زيادي اموال و چارپايان را به غنيمت گرفتند.
همينكه سعدي تحصن عم خود را در آن دژ بديد. از كسانيكه در دژ حلوان قرار داشتند بترسيد و بقصد محاصره آن دژ به حلوان برگشت. و آنجا را محاصره كرد كسانيكه در قلعه قرارگاه داشتند و از هواخواهان عم او مهلهل بودند بسختي با او بجنگيدند. غزها حلوان را تاراج كردند. و دست بكشتار و هتك نواميس و اعراض مردم دراز نمودند. و مساكن مردم را بآتش كشيدند، و مردم حلوان پراكنده شدند
ص: 238
و در آن نواحي زشت‌ترين كارها را انجام دادند.
چون ياران پادشاه ابي كاليجار از اين رويدادها آگاه شدند. سپاهيان را گفتند و دعوت كردند كه براي كمك به مهلهل بيرون شوند و او را عليه برادرزاده‌اش ياري كنند و دفع اعمال او نمايند و لكن سپاهيان از جاي خود نه جنبيدند.
سپس سعدي «بند- ينجين» را واگذار به ابا الفتح بن ورام كرد و با يك ديگر اتفاق نموده با هم جمع آمدند و قصد عم سعدي سرخاب بن محمد بن عناز و محاصره قلعه «دزديلويه» كه در آنجا پناهنده شده بود نمودند و با سپاهيان خود رو بمقصد نامبرده تنگه شده نهادند و همينكه نزديك بدان قلعه رسيدند، وارد تنگه‌اي شدند كه در آنجا بود و بي‌آنكه پيشتازاني از نظر طمعي كه داشتند و اتكاء به نيروي خود بدان تنگه بفرستند وارد شدند. سرخاب در قلعه كوه و مشرف بر دهانه تنگه حركات آنها را بوسيله گروهي از كردها زير نظر داشت، همينكه وارد تنگه شدند سرخاب بآنها روبرو شد، او از دژ خود بزير آمده بود و جنگي سخت درگير شد، خواستند از تنگه بيرون بيايند، حيله آنها در اين امر بكار نيامد و سقوط كرده و كردهائي كه در قلعه كوه بودند آنها را برگبار تيرهاي خود بستند و سستي در كارشان رويداد. و سعدي و ابا الفتح بن ورام و ديگران از سركردگان و رؤساء اسير و غزها و كردهائي كه با آنها بودند پراكنده شدند، در حاليكه آنان پيش از اين نواحي را تصرف داشته و متوطن در آنجا بودند.

بيان محاصره اصفهان بوسيله طغرل‌بيك‌

در اين سال طغرل‌بيك شهر اصفهان را محاصره كرد. در اصفهان ابو منصور فرامرز بن علاء الدوله حكومت ميكرد. طغرل‌بيك او را در تنگنا قرار داد ولي از اين كار طرفي نه بست و سپس با مالي كه فرامرز بن علاء الدوله براي طغرل‌بيك فرستاد، صلح كردند و بنام طغرل در اصفهان و توابع آن خطبه خواندند
.
ص: 239

بيان پاره‌اي رويدادها

در اين سال تركان از تبت بيرون شدند و عده‌شان آنقدر زياد بود كه بشمارش نميآمد. و به ارسلان خان حكمران بلاساغون نامه نوشتند و از وي بخاطر نيكرفتاري كه با رعاياي خود داشت سپاسگزاري كردند. از جانب آنها تجاوزي نسبت بمتصرفات حوزه حكمراني ارسلانخان نشد و لكن در سرزمينهاي بلاساغون اقامت گزيدند و ارسلانخان بآنها نامه نوشت و دعوت‌شان كرد كه دين اسلام را بپذيرند، جوابي باو نداد، و از او هم تنفري پيدا نكردند.
در اين سال ابو الحسن خيشي نحوي در ذي حجه درگذشت و بيش از نود سال از عمرش گذشته بود.
در اين سال علاء الدين ابو الغنائم فرزند وزير ذي السعادات رو به بطايح نهاد و آنجا را محاصره كرد. و در بطايح حكومت با ابو نصر بن هيثم بود و او را در تنگنا قرار داد و گروه زيادي گرد او جمع آمدند.
و در ذي قعده اين سال عبد اللّه بن يوسف، ابو محمد جويني پدر امام الحرمين ابي المعالي بدرود زندگي گفت وي پيشواي مذهب شافعي بود. و فقه را نزد ابي الطيب سهل بن محمد صعلوكي فرا گرفته بود. و مردي عالم به ادب و ديگر دانشها بود. و او از زاد و رود سنبس، بطني از بطون قبيله طي بود
.
ص: 240

(439) سال چهار صد و سي و نه‌

بيان صلح پادشاه ابي كاليجار با سلطان طغرل‌بيك‌

در اين سال، پادشاه ابي كاليجار به سلطان ركن الدين طغرل‌بيك نامه نوشت و پيشنهاد صلح كرد و پيشنهاد او پذيرفته شد و صلح كردند. طغرل‌بيك به برادر خود ينال نامه نوشت و بوي دستور داد كه دست تجاوز كوتاه سازد. و روابط ميان هر دو پادشاه بخوبي استقرار يافت، و طرفين موافقت نمودند كه طغرل‌بيك دختر ابي كاليجار را بعقد مزاوجت خود بدرآورد و امير منصور بن ابي كاليجار دختر ملك داود برادر طغرل‌بيك را به زني بگيرد. و در ذي قعده اين سال عقد مزاوجت بسته شد.

بيان دستگيري سرخاب برادر ابي الشوك‌

در اين سال كردهاي لريه و گروهي از سپاهيان سرخاب عليه او بپاخاستند.
زيرا كه بناي بد رفتاري با آنها و بستگان‌شان گذاشته بود و او را دستگير كردند و نزد ابراهيم ينال بردند و يك چشم او را از كاسه‌اش بدر آورد و آزادي سعدي بن ابي الشوك را خواست و او نپذيرفت.
ابو العسكر بن سرخاب، چون پدرش سعدي را به بند كشيد، ابو العسكر از عمل او در خشم شد، و پدر بسبب تنفر از عمل او، عزلش كرد، و اكنون همينكه پدرش سرخاب اسير شد. ابو العسكر به قلعه رفت و سعدي پسر عم خود را بيرون آورد و قيد و بند او را بگشود و نسبت بوي نيكي كرد و آزادش ساخت و از او قول گرفت آنچه گذشته است. بدور افكند و سعي در آزادي پدرش سرخاب
ص: 241
نمايد. سعدي از نزد او بيرون رفت و گروه بسياري از كردها گرد او جمع آمدند.
و به ابراهيم ينال رسيد اما آنچه را كه در طلبش بود (آزادي سرخاب) نزد او نيافت.
پس از ينال جدا شد و به «دسكره» بازگشت و نامه بخليفه و نواب پادشاه ابي كاليجار نوشت و به طاعت خود بازگشت و در «دسكره» اقامت گزيد.

بيان تصرف قلعه كنگاور بوسيله ابراهيم ينال‌

در اين سال ابراهيم ينال به قلعه كنگاور رفت. در آنجا عكبر بن فارس دوست كرشاسب بن علاء الدوله قلعه را محافظت ميكرد و عكبر مانع از ورود ينال به قلعه شد. و در قلعه ماند تا ذخايرش كه اندك بود تمام شد. همينكه ذخايرش ته كشيد، به انبارهاي اغذيه كه در قلعه بود روي آورد و آنها را پر از خاك و سنگ نمود و درهاي آنها را بست و از داخل درهاي بسته اندك خوارباري روي خاك و سنگ ميپراكند و به ابراهيم ينال كه او را محاصره كرده بود نامه‌اي درباره تسليم خود نوشت بشرط اينكه باو و مرداني كه در قلعه هستند زينهار بخشد و تضمين امنيت اموالي كه در قلعه هست بكند، ابراهيم ينال نامه‌اي در پاسخ او با پيكي فرستاد و شرايط او را پذيرفت جز در مورد اموال عكبر پيك ابراهيم را بهمراه گرفت و او را بانبارهاي خواربار برد و گردش داد و مواضع در بسته را پيش چشم او گشود و پيك ينال آنها را مملو از خواربار بديد و گمان كرد همه آنها ذخاير غذائي است و عكبر باو گفت: من از ترس بدراز كشانده شدن نبرد، با سرور تو مكاتبه نكردم و بسبب تمام شدن خواربار هم نامه ننوشتم كه جلب شفقت او كرده باشم. و لكن دوست داشتم كه به طاعت او درآيم. هر گاه بمن و آنچه خواستم و بامير كرشاسب و اموال او و كسانيكه در قلعه هستند تضمين امنيت نمايد و زينهار بخشد، قلعه را باو تسليم خواهم كرد و هم او از ماندن در پيرامون قلعه بستوه نخواهد آمد.
همينكه رسول ابراهيم بازگشت و او را آگاه از ما وقع نمود، ينال- خواسته‌هاي او را پذيرفت و عكبر از قلعه به زير آمد و قلعه را تسليم ينال كرد، و او همينكه
ص: 242
به قلعه بالا رفت. فريبكاري عكبر آشكارا شد و عكبر و همراهانش به قلعه سرماج رفته و بدان صعود كردند.
ينال پس از تصرف كنگاور به همدان بازگشت، و سپاهي براي گرفتن يكي از قلاع سرخاب گسيل داشت و يكي از خويشاوندان خود را بنام احمد بسركردگي آن سپاه تعيين كرد و سرخاب را هم بوي سپرد كه قلاع او را بگشايد. احمد با آن سپاه به دژ كلكان رفتند از ورود او جلوگيري شد، از آنجا به دژ دزديلويه رفتند و آنجا را محاصره كردند، گروهي از غزها تا بند نيجين گسترش يافته، و در جمادي- الاخره آنجا را تاراج كردند و بسي كارهاي زشت از غارت و قتل و همخوابگي با زنان و شكنجه دادن براي تحصيل مال مرتكب شدند كه گروهي از شدت ضرب و شكنجه جان سپردند.
گروهي ديگر قصد ابي الفتح بن ورام نمودند، وي از ترس آنها محل كوچ‌نشين و چادرهاي خود را از ترس ترك كرده و گريخت، مقصودش اين بود كه آنها سرگرم نهب و غارت چادرها شده و او رو بآنها برگردد.
غزها اين كار را نكردند و دنبال او رفتند و ابي الفتح از شدت ترس اينكه مبادا بوي دست يافته او را بگيرند. بجنگ با آنها دل نهاد و دست از جان شست، بر عزها پيروز شد و از آنها كشت و گروهي را اسير كرد و هر چه داشتند بغنيمت گرفت و بقيه‌شان برگشتند. ابن ورام از ترس اينكه مبادا برگردند ببغداد نامه نوشت و طلب ياري كرد، و لكن بسبب عدم هيبت و قلت همت و امساك در اين امر ياريش نكردند. و بنو ورام از دجله گذشته رو به جهت غربي بغداد نهادند.
پس از آن غزها، در رجب شبانه رو به سعدي بن ابي الشوك نهادند، وي در دو فرسنگي «باجسري» فرود آمده و در تنگنا گذاشتند، وي و همراهانش رو بهزيمت گذاشتند بنحوي كه برادر در بند برادر و پدر در بند فرزندش نبود، و گروه بسياري از آنها كشته شدند و غزها اموالشان را به غنيمت ربودند و آن ناحيه و آباديهاي آن را مورد تاراج قرار دادند. سعدي مالي از قلعه سيروان خواسته بود كه همان شب رسيد، غزها آن را بغنيمت ربودند، مگر اندكي را كه از تاراج آنها سالم ماند
ص: 243
و سعدي از آن گير و دار، با جان بلب رسيدن نجات يافت، و غزها «دسكره» و «باجسري» و هارونيه و قصر شاپور و تمام آباديهاي آن ناحيه را بباد غارت گرفتند.
خبر به بغداد رسيد كه ابراهيم ينال به قصد بغداد حركت كرده است مردم از بيم بخود لرزيدند. امراء و فرماندهان نزد امير ابي منصور بن ابي كاليجار گرد آمدند، كه همه با هم جمع آمده و رو به ينال رفته از وي جلو بگيرند و در اين امر متفق شدند، و لكن جز چادرهاي امير ابي منصور و وزير و عده كمي كه بيرون زده شده بقيه تأخير كردند و تخلف نمودند، از مردم نواحي غارت شده گروه زيادي بهلاكت رسيدند گروهي كشته شدند و گروهي هم غرق و جمعي را هم سرماي هوا كشت.
سعدي (بحال انهزام) به ديالي رسيد، سپس از آنجا نزد ابي الاغر دبيس بن مزيد رفته و نزد او اقامت گزيد. از آن سوي ابراهيم ينال به سيروان روي نهاد، و قلعه آن را محاصره كرد و محصورين در قلعه را در تنگنا قرار داد، و شبانه گروهي را اعزام كرد كه بلاد را تاراج نمودند و به ناحيتي رسيدند كه ميان آنجا با تكريت ده فرسنگ فاصله مسافت بود، و از راه خراسان گروه زيادي از مردم وارد بغداد شدند و بيان احوال خود نمودند آنچنان كه اشك از ديدگان جاري شد، محصورين در قلعه سيروان، پس از آنكه مستحفظ آن براي خود و مال خود تضمين امنيت تحصيل كرد آن را تسليم ينال نمود، و بنال از بقاياي آنچه سعدي در آنجا بجاي گذاشته و چيز بسياري بود، از مستحفظ قلعه بگرفت، همينكه آنجا را گشود، سركرده بزرگي از ياران خود كه «سخت كمان» ناميده ميشد، بحكومت آنجا گمارد و خود به حلوان و از آنجا بهمدان رفت در حاليكه بدر و مالك مهلهل بهمراهش بوده و ينال آنها را گرامي داشته بود.
ديگر اينكه صاحب قلعه سرماج كه از فرزندان بدر بن حسنويه بود درگذشت و پس از درگذشت او قلعه تسليم ابراهيم ينال شد ابراهيم ينال وزير خود را به شهرزور گسيل داشت و مهلهل از آنجا بدور دستها گريخت، سپس احمد (سركرده سپاهي كه قبلا نام برديم و از منسوبين ينال بود) در دامنه قلعه تيران شاه فرود آمد و آنجا را محاصره كرد، و چندين نقب به درون آن دژ حفر كرد، از آن سوي مهلهل
ص: 244
بمردم شهرزور پيام فرستاد و بآنها نويد داد كه با گروه بسياري رو بآنها خواهد آمد و دستور داد بر سر غزها ريخته و آنها نيز بموجب دستور بر غزهائي كه نزد آنان اقامت داشتند تاختند و جمعي از آنها را كشتند. احمد بن طاهر (همان سركرده سابق الذكر است) اين خبر را بشنيد، و بشهرزور برگشته و دمار از روزگار آنها بدر آورد و غارتشان كرد و بسياري از آنها را هم كشت.
پس از آن غزها مقيم دربند نيجين و همراهانشان به براز الروز عزيمت نمودند و رو به رودخانه سليل پيشروي كردند و با ابو دلف قاسم بن محمد حلواني پيكاري سخت نمودند ابو دلف بر آنها پيروز گرديد و آنچه داشتند از آنها گرفته شد و منهزم گرديدند.
در ذي حجه گروهي از غزها به شهر علي بن قاسم كردي رفته و بنا را به ايلغار و خرابي گذاشتند، علي بن قاسم آنها را در تنگه‌اي گرفتار كرده بر آنها بتاخت و بسياري از آنها را كشت و آنچه هم از بلده او بغنيمت ربوده بودند مسترد داشت.

بيان چيره شدن ابي كاليجار بر بطيحه‌

در اين سال محاصره سپاه پادشاه ابي كاليجار بر ابي نصر بن هيثم در بطيحه شدت پيدا كرد او گرايش به صلح نشان داد. ابو الغنائم بن وزير ذي السعادات اين امر را تجاوز از حدود منزلت وي تلقي كرد، و در آن اثنا نفري چند از ياران ابي نصر و ناو گروه او از ابي الغنائم تأمين گرفتند و او را آگاه از ضعف ابي نصر و تصميم او به انتقال از آن محل به نقطه ديگر نمودند، ابو الغنائم راهها را بروي او بست و در پنجم ماه صفر نبرد بزرگي ميان فريقين روي داد و جنگ شدت پيدا كرد و ابو الغنائم پيروزي يافت و از اهالي بطايح گروه زيادي كشته و كشتيهاي بسياري غرق شد.
و در بيشه‌زارها پراكنده شدند، و ابن هيثم شخصا به «زبزب» رفت خانه او تصرف و آنچه در آن بود غارت شد
.
ص: 245

بيان ظهور اصفر و اسير شدن او

در اين سال در رأس العين اصفر تغلبي ظهور كرد و مدعي شد كه وي از (رسولاني است كه) در كتب ذكر آنها رفته است و مردمي را با بكار بردن فشفشه اسباب بازي بچه‌ها اغوا كرد، و گروهي را گرد خود جمع آورد و نواحي روم را مورد تاخت و تاز قرار داد، و پيروزي يافت و غنائمي بدست آورد و بازگشت، نامش بر زبانها افتاد، و موقعيت او نيرو يافت و دوباره با عده‌اي بيشتر از بار اول بعنوان غزا (جهاد) وارد خاك روم شده و در عمق آن پيشرفته و چندين برابر آنچه در بار اول به غنيمت گرفته بودند، بدان دست يافته تا جائي كه جاريه (كنيز) زيبا به ثمن بخس فروخته شد مردم اين گزارش‌ها را شنيدند و قصد او نمودند، جمعش كثرت و شوكتش شدت پيدا كرد. وجودش براي روم باري سنگين شد، پادشاه روم به نصر الدوله- بن مروان نامه نوشت و گفته بود: تو آگاه هستي كه ميان ما چه عوالمي از مودت موجود است. و اين مردم چنين كارهائي كرده است، چنانچه از قرار و پيمان متاركه فيما بين بازگشته‌اي ما را آگاه كن تا خود تدبير كار خويش كنيم.» در آن هنگام چنين اتفاق افتاد كه رسولي هم از اصفر به نصر الدوله رسيد، كه با ترك غزو (جهاد) و ميل بمدارا موافقت نداشت. پيام اصفر نيز او را انديشناك ساخت و گروهي از بني نمير را بخواست و بآنها گفت: اين مرد رم را عليه ما بشورانيده و ما را توانائي چندان نيست كه عليه وي اقدام كنيم پس بخششها و عطايائي بآنها به بخشود كه كار اصفر را بسازند. و آن گروه نزد اصفر رفته بظاهر در شمار پيروانش قرار گرفتند. اصفر آنها را نزديك بخود ساخت و ملازم او شدند و روزي بي‌پروا سوار و از محل خود دور شد و آن گروه از بني نمير همراه و ملازم وي بودند، پس عليه او برگشته او را دستگير كرده نزد نصر الدوله بردند و او را زنداني كرد و امر روم را تلافي نمود
.
ص: 246

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال متاركه بين صاحب مصر و روم تجديد شد و هر يك از فرمانروايان دو كشور هداياي بزرگي براي يك ديگر فرستادند.
در اين سال در بغداد و موصل و ساير بلاد عراق و جزيره قحط و غلاي عظيمي رويداد تا جائي كه به اكل ميته مبادرت كردند (مرده خواري) و بدنبال آن وباي سخت و همه‌گير پديد آمد كه بسياري از مردم مردند، تا جائي كه بازارها خالي شد و بهاي نيازمنديهاي بيماران بالا رفت تا آنجا كه يكمن شراب به نيم دينار و يكمن بادام به پانزده قيراط و انار بدو قيراط و خيار بيك قيراط و بمانند اين كالاها ترقي كرد.
در اين سال امير ابو كاليجار فنا خسرو بن مجد الدوله گروهي را گرد آورد و به آمد رفت و وارد آنجا شد و اهالي آمد نيز باو ياري كردند، و بر ياران طغرل‌بيك كه آنجا بودند، بتاخت و كشت و اسير كرد، و طغرل‌بيك از آن رويداد آگاه شد و از ري به قصد نبرد با او متوجه آن صوب گرديد.
و در اين سال عميد الدوله ابو سعد محمد بن حسن بن عبد الرحيم در ذي قعده در جزيره ابن عمر بدرود زندگي گفت وي داراي شعري نيك بود و چند بار بوزارت جلال الدوله منصوب شد.
و در اين سال معز بن باديس حكمران افريقيه گروهي از ناوگان به جزاير قسطنطنيه روانه داشت و ظفرياب شد و با غنيمت بازگشتند. و هم در اين سال طوايفي از تلكاتة، بعضي با برخي ديگر بجنگ و ستيز پرداختند. و هر دو گروه پافشاري كرده و گروه بسياري از آنها كشته شدند.
در اين سال پادشاه ابو كاليجار وزير خود محمد بن جعفر بن ابي الفرج ملقب به ذي السعادات بن فسانجس را دستگير و زنداني كرد، فرزند او ابو الغنائم بگريخت و وزير در زندان همچنان محبوس بماند تا اينكه در ماه رمضان سال چهار
ص: 247
صد و چهل درگذشت و گفته شد كه ابو كاليجار كسي را گماشت كه او را بكشد، سن او پنجاه و يك سال بود. وزير ذي السعادات را نامه‌هائي نيكو و شعري خوب هست از جمله سروده‌هاي اوست كه گويد:
اودعكم و انني ذو التئاب‌و ارحل عنكم و القلب آبي
و ان فراقكم في كل حال‌لاوجع من مفارقت الشباب
اسير و ما ذممت لكم جواراو لا ملت منازلكم ركابي
و اشكر كلما اوطنت دارالياليئا القصار بلا اجتناب
و اذكركم اذا هبت جنوب‌فتذكرني غرارات التصابي
لكم مني المودة في اغتراب‌و انتم الف نفسي في اقترابي و اما مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: بدرود كنم شما را در حاليكه دل گرفته‌ام و از شما بدور ميشوم و دلم مشتاق بشماست. و دوري از شما در هر حال دردناكتر از گذشت دوران جواني است. من رفتم و همسايگي شما را نكوهش نكردم و ركاب من زاد و بوم شما را بزير نگرفت و بهر سرائي كه فرود آمده، متوطن شدم سپاس داشتم، شبهاي ما بطور اجتناب ناپذير كوتاهست و هر گاه كه نسيمي از سوي جنوب بوزد ياد از شما ميكنم و مرا متذكر روزگاران خوش دوران صباوت مينمايد، در دوري از شما مهر و مودتي در دل دارم و شما مرا به نزديكي بخود الفت بخشيديد.
چون ذو السعادات دستگير شد، ابو كاليجار، كمال الملك ابي المعالي بن عبد الرحيم را بوزارت منصوب كرد.
در اين سال ابو القاسم عبد الواحد بن محمد بن يحيي بن ايوب معروف به المطرز شاعر درگذشت و او را شعري نيكوست و از گفته‌هاي او در زهد اين ابيات است:
يا عبد كم لك من ذنب و معصيةان كنت ناسيها فاللّه احصاها
لابد يا عبد من يوم تقوم به‌و وقفة لك يدمي القلب ذكراها
اذا عرضت علي قلبي تذكرهاو ساء ظني فقلت استغفر اللّها
ص: 248
و مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: «اي بنده، چه اندازه گناه و معصيت داري، چنانچه فراموششان كرده باشي خداوند شمارش آن نموده است. اي بنده ناگزير روزي بپاسخ گوئي بپاخيزي، آنچنان بپا خواستني كه ياد آن دل را ميگرياند.
هر گاه كه من تذكر آن بدل خويش عرضه داشتم و بدگماني پيدا كردم گويم خداوندا آمرزش تو را خواهانم.
و در اين سال ابو الخطاب جبلي شاعر درگذشت. وي بشام رفت و معري را ديدار و نابينا از آنجا بازگشت و او را شعري است (دو بيت شعر از وي نقل شده كه در ترجمه آن فايدتي متصور نبود م.) و هم در اين سال ابو محمد حسن بن محمد بن حسن خلال حافظ درگذشت. مولد او بسال سيصد و پنجاه و دو بود و از ابا بكر قطيعي و غيره (حديث) شنيده بود و از اصحاب او خطيب ابو بكر حافظ است.
و در اين سال فقيه احمد الولوالجي كشته شد، او از اعيان فقهاي حنفيه بود.
الا اينكه درباره ائمه و علماء در بد زباني افراط ميكرد. و براه رياضت افتاد و دماغش فاسد شد و در ذي حجه بين مرو و سرخس كشته شد
.
ص: 249

(440) سال چهار صد و چهل‌

بيان برگشتن سپاه ينال از تيران شاه و بازگشت مهلهل به شهر زور

در بيان رويدادهاي سال پيش چيره شدن احمد بن طاهر وزير ينال را بر شهر زور و محاصره قلعه تيران شاه را ياد كرديم و اكنون گوئيم محاصره همچنان بدرازا كشيد و در سپاه او بيماري وباء پديد گرديد. وي پيامي به ينال سرور خود فرستاد و ياري خواست و او را آگاه از شدت شيوع وباء و بسياري مرگ و مير افراد سپاهي خويش نمود. ينال بوي دستور داد كه از آنجا بازگردد. و او از آن محل به ماهيدشت رفت. چون مهلهل بازگشت وي را شنيد يكي از فرزندان خود را به شهر زور فرستاد وي آنجا را متصرف شد و غزهائي كه در سيروان اقامت داشتند بيمناك و نا آرام شدند.
سپس گروهي از سپاه بغداد به حلوان رفته قلعه آنجا را محاصره نمودند و بر آن پيروز شدند و آباديهاي آن ناحيه را تاراج كرده و آنچه را كه از تجاوز غزها آباد مانده بود، تباه نمودند و آن آباديهاي همه‌اش خراب شد. مهلهل خانواده و دارائيش را ببغداد آورد. و آنها را در باب المراتب در دار الخلافه فرود آورد از ترس غزها كه مبادا مورد تجاوزانشان قرار گيرد و خود بچادرهاي كوچ‌نشين خويش كه با بغداد شش فرسنگ فاصله داشت بازگشت. در آن احوال گروهي از سپاه بغداد به بندينجين رفت. در آن نقطه جمعي از غزها با عكبر بن احمد بن عياض وجود داشتند.
پس با سپاه بغداد درگيري پيدا كرده و جنگيدند و سپاه بغداد منهزم شد و گروهي از آنها كشته و جمعي نيز با شكنجه كشته شدند
.
ص: 250

بيان غزوه (جهاد) ينال در روم‌

در اين سال ابراهيم ينال به قصد غزا (جهاد) به روم تاخت و پيروز شده و غنيمت بدست آورد. سبب آن اين بود كه گروه بسياري از غزها از ما وراء النهر بر ينال وارد شدند. ينال بآنها گفت: بلاد من براي جاي دادن شما و رفع نيازمنديهايتان تنگ است و رأي من اين است كه به غزايه روم برويد و در راه خدا جهاد كنيد و غنيمت بياييد، من هم در اثر شما خواهم آمد و بشما ياري خواهم كرد، آنها هم همين كار را كردند، و از پيش روي او به قصد روم رفتند. و ينال هم بدنبالشان حركت كرد.
آنها به ملازگرد و ارزن‌الروم و قاليقلد رسيده و به طرابوزان و تمام آن نواحي گسترده شدند. سپاهي عظيم از روميان و ابخاز كه بالغ بر پنجاه هزار نفر بودند با آنها روبرو شدند و نبرد ميان آنها درگير شد و جنگ شدت پيدا كرد. پاره‌اي رويدادها در آن گير و دارها كه داشتند ميانشان رخ داد كه گاه پيروزي با اين گروه و گاه با آن بود و سرانجام پيروزي مسلمانان را بود و كشتار بسيار از روميان كردند و هزيمت- شان دادند و گروه زيادي از پتريكهاي (مردان روحاني) آنان را اسير نمودند. از جمله اسراي آنها «قاريط» پادشاه بخارا بود، سيصد هزار دينار نقد و هدايائي به ارزش يكصد هزار دينار فديه براي نجات شخص خود، بداد و لكن خواست او پذيرفته نشد و ينال همچنان در آن بلاد پيشروي كرده تاراج مينمود تا اينكه بين او و قسطنطنيه پانزده روز مسافت بيش باقي نماند و مسلمانان بر آن نواحي چيره شدند و تاراج كرده و هر چه يافته ميشد به غنيمت گرفتند و بيشتر از يكصد هزار اسير به بند كشيدند و از چارپايان و استران و غنائم و اموال آنقدر بدست آوردند كه بيرون از شمارش بود و گفته شده كه غنائم بدست آمده بوسيله ده هزار گردونه بار شد و در جمله اين غنائم نوزده هزار زره وجود داشت.
پيش از اين رويداد گروهي از غزها به سركردگي يكي از منسوبين طغرل‌بيك به روم وارد شده بودند ولي تأثير زيادي در آنجا نكردند و جمعي هم از آنان كشته شدند و برگشتند، پس از آن ابراهيم ينال وارد روم شد و آنچه بيان كرديم
ص: 251
انجام داد.

بيان درگذشت پادشاه ابي كاليجار و پادشاهي ملك رحيم فرزندش‌

در اين سال پادشاه ابو كاليجار مرزبان بن سلطان الدوله بن بهاء الدوله بن عضد الدوله بن بويه در چهارم جمادي الاولي در شهر «جناب» از شهرهاي كرمان درگذشت.
سبب رفتن او به كرمان اين بود كه جنگ و ستيز و خرابي را در استان كرمان عليه بهرام بن لشكرستان ديلمي برانگيخته بود. و مالي مقرر داشت كه بدهد و بهرام در اجراي اين امر سستي روا داشت و كار را به مغالطه و دفع الوقت ميگذراند، آنگاه بود كه ابو كاليجار روش فريبكاري نسبت بوي در پيش گرفت كه قلعه بردسير را از دستش بدر آورد. قلعه بردسير پناهگاه محكمي بود كه بهرام در آنجا پناهنده و اتكاء باستحكامات آن داشت. ابو كاليجار بناي نامه نويسي با بعضي از لشكريان وي گذارد و آنها را به فساد گرايش داد، بهرام از آن ماجرا آگاه شد و آنان را كشت اين امر بر خشم و تنفر بهرام بيفزود و آن را آشكارا ساخت. پادشاه ابو كاليجار در ربيع الاخر رو بسوي او نهاد و به قصر مجاشع رسيد در آنجا احساس زبري و ناهمواري در حلق خويش كرد. اهميتي بدان نداد، و نوشيد و شكار كرد و از كبد سرخ كرده آهو كباب خورد، بيمار شد و بيماري شدت يافت و در پي آن تب آمد و ضعف در سواري پديد شد. در آن محل به سبب كمبود خواربار و سيورسات نتوانست اقامت كند و او را در محفه (برانكاد) نهاد. و بر دوش مردان حمل كرده به شهر «جناب» بردند و در آنجا درگذشت و سن او چهل سال و چند ماه بود و پادشاهي او در عراق پس از فوت جلال الدوله چهار سال و دو ماه و بيست و چند روز بود.
همينكه درگذشت، سپاهيان ترك در اردوي او خزائن و سلاح و چارپايان را تاراج كردند و فرزندش ابو منصور فلاستون به چادرهاي وزير ابي منصور كه جدا از
ص: 252
پوشهاي پادشاهي و اردوگاه سپاهيان بود رفت و نزد او اقامت كرد. تركها خواستند وزير و امير را نيز تاراج كنند. ديلميان از آنها جلوگيري كردند. و هر دوي آنان وزير و امير به شيراز برگشتند. امير منصور شيراز را تصرف كرد، وزير احساس ناخوشايندي نموده به قلعه خرمت رفته، و در آنجا پناه گرفت.
خبر درگذشت ابو كاليجار چون ببغداد رسيد فرزندش ملك رحيم ابو نصر- خره فيروز سران سپاه را احضار كرد و سوگندشان داد و با خليفه القائم بامر اللّه درباره خطبه‌خواني بنام وي و ملقب ساختنش به «الملك الرحيم» مكاتبه كرد.
رسولان ميان‌شان رفت و آمد كردند. تا اينكه تقاضايش پذيرفته شد جز درباره لقب «الملك الرحيم» زيرا كه خليفه از اين كار خودداري نمود و گفت: جايز نباشد كه ملقب به اخص صفات خداي تعالي گردد. پادشاهي او در عراق و خوزستان و بصره مستقر گرديد. در بصره برادرش علي بن ابي كاليجار حكومت داشت. ابي كاليجار فرزنداني كه از خود بجاي گذاشت عبارت بودند از: ملك رحيم و امير ابا منصور- فلاستون و ابا طالب كامرو. و ابا المظفر بهرام و ابا علي كيخسرو و ابا سعد خسرو شاه و سه پسر صغير. فرزند او ابو منصور بر شيراز چيره گرديد ملك رحيم برادر خود ابا سعد را با سپاهي بدان صوب گسيل داشته، شيراز را بگرفتند و خطبه بنام ملك رحيم خواندند و امير ابي منصور و مادرش را دستگير كردند. و اين رويداد در شوال رخ داد.

بيان محاصره شهر حلب بوسيله سپاهيان مصري‌

در جمادي الاخره اين سال سپاه انبوهي از مصر بحلب رسيدند و شهر حلب را محاصره كردند. حكمراني در حلب با معز الدوله ابو علوان ثمال بن صالح كلابي بود.
او گروه زيادي را جمع آورده متشكل ساخت، عده‌شان پنجهزار سوار و پياده بود.
همينكه سپاهيان مصري بخاك حلب فرود آمدند، ثمال به برابري با آنها از شهر بيرون شد، و نبردي سخت با آنها كرد كه تا شب هنگام دوام داشت سپس بشهر
ص: 253
رفت، فرداي آن روز نيز تا شامگاه جنگيدند و ثمال باز هم پايداري كرد و همچنين روز سوم و همينكه مصريان پايداري ثمال را بديدند در شگفت شدند. چون گمان ميكردند هيچكس را ياراي ايستادگي در برابر آنها نيست و از اين رو از آن شهر بازگشتند، و در آن شب اتفاق چنين افتاد كه باراني شديد كه چنو باراني ديده نشده بود بباريد، آب بالا آمد و باردوگاه مصريان سيل آسا نفوذ كرد، و نزديك بدو قامت آب بالا آمده بود كه هر گاه از آنجا نرفته بودند غرق ميشدند، و سپس از حلب بارتفاعات شام كوچيدند.

بيان اختلاف ميان قرواش و كردهاي حميديه و هذبانيه‌

در اين سال ميان قرواش و كردهاي حميديه و هذبانيه اختلاف پيدا شد.
كردهاي حميديه تعدادي قلاع داشتند كه در جوار موصل واقع شده بود از جمله عقر و آنچه نزديك بدان بود و كردهاي هذبانيه قلعه اربل و توابع آن را داشتند. در آن زمان صاحب عقر ابا الحسن بن عيسكان حميدي و صاحب اربل ابا الحسن بن موسك هذباني بودند. ابن موسك را برادري بنام ابو علي بن موسك بود كردهاي حميدي او را ياري كردند كه اربل را از برادرش ابي الحسن بگيرد، و او اربل را گرفت و متصرف شد و صاحبش ابا الحسن را اسير كرد.
در آن موقع قرواش و برادرش زعيم الدوله ابو كامل در بغداد مشغول بودند و همينكه بموصل بازگشتند از آن پيش آمد خشمگين شدند و لكن خشم خود آشكارا نساختند و قرواش پيام فرستاد و از كردهاي حميدي و هذباني ياري خواست كه عليه نصر الدوله بن مروان باو مدد رسانند. ابو الحسن حميدي شخصا بياري قرواش رفت و اما ابو علي هذباني برادرش را روانه كرد. قرواش و نصر الدوله با يك ديگر آشتي كردند آنگاه قرواش ابي الحسن حميدي را دستگير كرد، سپس با وي سازش كرد كه آزادش كند با شرط اينكه ابي الحسن هذباني كه صاحب اربل بوده آزاد نمايد و اربل را از برادر او ابي علي بگيرد و تسليم او كند و چنانچه ابو علي امتناع ورزيد پس قرواش او را ياري خواهد كرد. ابي الحسن حميدي موافقت كرد و خانواده و فرزندان خويش
ص: 254
و سه قلعه از قلاع خويش را تا تسليم اربل بگروگان به قرواش سپرد، و از زندان بيرون آمد.
ابي الحسن حميدي را برادري بود كه بر قلاع وي چيره شده بود، پس نخست به كار برادر خويش پرداخت و آنها را از وي بگرفت، و نزد قرواش و زعيم- الدوله برادرش بازگشت، ايشان بوي اعتماد كردند و خانواده‌اش كه در گروگان آنان بود آزاد كردند. سپس ابي الحسن حميدي با ابا علي صاحب اربل مكاتبه كرد درباره تسليم اربل وي خواسته او را پذيرفت و بموصل آمد كه اربل را به برادرش ابي الحسن تسليم نمايد.
حميدي به قرواش گفت: من به عهده خود وفا كردم قلاع مرا بمن تسليم كنيد قلاع او را تسليم او نمودند، پس از آن او و ابو الحسن و ابو علي هذباني رو بموصل نهادند كه آنجا را تسليم ابي الحسن كنند، در بين راه بنا را به غدر و خيانت گذاشتند و خيانت روا داشتند، حميدي احساس شر از جانب هذباني كرد، و خود را شخصا عقب كشيد و ياران خود را با آنها روانه داشت كه اربل را تسليم كنند، ياران حميدي را هم دستگير نموده و دنبال حميدي رفتند كه او را هم بگيرند و او بموصل گريخت و در آن هنگام اختلاف و وحشت ميان كردها از يك سو و قرواش و برادرش از سوي ديگر بروز كرد. و قطع رابطه كردند و هر طرف براي طرف ديگر شري در نهان داشت.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال ملك رحيم از بغداد به خوزستان رفت. سپاهي كه در آنجا بود از او ديدار و اطاعتش كردند، از جمله كساني كه در آنجا بودند يكي هم گرشاسب- بن علاء الدوله حكمران همدان و كنگاور بود كه پس از آنكه ينال بر متصرفات او مستولي گرديد به پادشاه ابو كاليجار پيوست چون ابو كاليجار درگذشت ملك عزيز ابن ملك جلال الدوله به طمع تصرف بصره بآنجا رفت، سپاهي كه در بصره بود با وي روبرو شده جنگيدند و او را منهزم نمودند و از آنجا برگشت. پيش از آن
ص: 255
نزد قرواش ميزيست و از نزد او به ابراهيم ينال پيوست و چون شنيد، امور ملك بر ملك رحيم مستقر و استوار گرديده اميدش قطع شد و چون ملك رحيم از بغداد بيرون رفت فتنه و فساد افزون گرديد و ميان مردم ساكن باب الازج و اساكفه كه سني بودند درگيري و ستيزگي رويداد و بسياري از ساختمانها را سوزاندند.
در اين سال سعدي بن ابي الشوك از چادرهاي كوچ‌نشين دبيس بن مزيد نزد ابراهيم ينال رفت. قبلا با وي مكاتبه كرده از ينال اطمينان پيدا كرده بود كه نزد او رفت و قرار ميان آنها بر اين شد كه آنچه سعدي از نواحي كه در تصرف ينال و نواب او نيست، متصرف گردد، تعلق باو داشته باشد. سعدي به دسكره رفت و ميان او و سپاهيان بغداد كه در آنجا قرارگاه داشتند جنگي روي داد و سپاه بغداد از او شكست خوردند و منهزم شدند و سعدي دسكره و توابع آن را تصرف كرد.
دوباره از بغداد سپاهي بقصد بيرون راندن او بدان صوب گسيل داشتند، در اين برخورد با سعدي سركرده سپاه بغداد را سعدي كشت و سپاهيان بغداد را منهزم كرد و از دسكره رو به آباديهاي ديگر نزديك به بعقوبا نهاد و همراهانش آن بلاد را تاراج كردند و بنام ابراهيم ينال خطبه خواندند.
در اين سال آغاز اختلاف و وحشت ميان معتمد الدوله قرواش بن مقلد با برادرش زعيم الدوله ابي كامل بن مقلد بود، قريش بن بدران بن مقلد به عم خود قرواش پيوست، و گروهي را گرد آورد و با عم خود ابا كامل جنگيد و پيروز گرديد و ابو كامل منهزم شد، و قريش همچنان قرواش را عليه برادرش اغراء و تحريك ميكرد. تا جائي كه اختلاف ميان آنان شدت پيدا كرد و شر فيما بين انباشتگي يافت در اين سال بنام امير ابي العباس محمد بن القائم بامر اللّه خطبه ولايت‌عهدي خوانده شد و ملقب به ذخيرة الدين و ولي عهد مسلمين گرديد.
در رمضان اين سال امير آق سنقر در همدان كشته شد. او را (فرقه) باطنيه كشتند زيرا كه آق سنقر بسيار با آنها ستيزه‌جوئي و غزا (جهاد!) كرده و بسياري را كشته و اموالشان را غارت كرده بود و در تخريب بلادشان كوشا بود، و سرانجام يكي در كسوت زاهدان پديدارش رفت، در آن هنگام گروهي از اسماعيليه بر سرش
ص: 256
ريخته او را كشتند.
در اين سال ابو الحسن محمد بن حسن بن عيسي بن المقتدر باللّه كه از صلحاء و راويان حديث بود، بدرود زندگي گفت و وصيت كرد او را در جوار احمد بن حنبل بخاك سپارند، مولد و بسال سيصد و چهل و سه بود.
و هم چنين ابو طالب محمد بن محمد بن غيلان البزاز درگذشت و مولد او بسال سيصد و چهل و هفت بود، و در شوال درگذشت و از ابي بكر شافعي و غيره حديث روايت ميكرد و اوست راوي احاديث معروف به غيلانيات كه كتابخانه قطني برايش استخراج كرده بود و از عاليترين و بهترين احاديث است و هم چنين عبيد اللّه بن عمر بن احمد ابن- عثمان ابو القاسم واعظ معروف به ابن شاهين درگذشت و مولد او سال سيصد و پنجاه- و يك بود.
در اين سال گراني دوباره تمام بلاد را بطور كلي فرا گرفت، مكه، عراق، موصل جزيره، شام و مصر و بلاد ديگر باين بليه گراني و وباء دچار شدند.
در اين سال در مصر، وزير فخر الملك صدقة بن يوسف دستگير و كشته شد، وي در آغاز امر يهودي بود و مسلمان شد و به دزبري وابسته گرديد و در شام بوي خدمت كرد، سپس از دزبري ترسيد و بمصر برگشت و به خدمت وزير جرجرائي درآمد و وزير بوي اشفاق كرد، همينكه جرجرائي درگذشت المستنصر او را بوزارت منصوب كرد تا اين تاريخ كه دستگير و كشته شد و بعد از او المستنصر قاضي ابا محمد حسن بن- عبد الرحمن بازوري را در ذي قعده بوزارت منصوب نمود
.
ص: 257

(441) سال چهار صد و چهل و يك‌

بيان ظهور اختلاف ميان قرواش و برادرش ابي كامل و صلح آنها

در اين سال اختلاف ميان معتمد الدوله قرواش و برادرش زعيم الدوله ابي كامل چنانكه پيش از ياد كرديم، منتهي بجنگ و ستيز بين آنان گرديد و همينكه اختلاف شدت يافت. و فساد امر بجائي كشيده شد كه اصلاحش امكان‌پذير نمي‌نمود.
هر يك براي جنگ با ديگري گروهي گرد آوردند. در محرم قرواش حركت كرد و از دجله رو به نواحي «بمد» گذشت. سليمان بن نصر الدوله بن مروان و ابو الحسن بن عيسكان حميدي و غيرهما از كردها باو پيوستند و رو به «معلشايا» نهادند شهر را خراب و غارت كرده و در مغيثه فرود آمدند. از آن سوي ابو كامل با همراهانش از اعراب و خاندان مسيب در دشت سرسبز باينشا فرود آمدند و ميان دو گروه حدود يك فرسنگ فاصله بود و روز شنبه دوازدهم محرم جنگ را آغاز كردند و بي‌آنكه پيروزي نصيب يكي از دو گروه شود، از يك ديگر جدا شدند. و بهمچنين روز يكشنبه را بجنگ پرداختند. سليمان بن مروان خود را با افرادي كه بهمراه داشت آلوده بجنگ نكرد و در جناح خود قرار داشت، ابو الحسن حميدي هم با وي موافقت كرد و از قرواش كناره گرفتند و رفتند و گروهي از اعراب هم قرواش را ترك كردند و رو به برادرش آوردند. كار قرواش به ضعف گرائيد و در چادر خود بماند و جز عده كمي كسي با وي نبود. اعراب از همراهان ابي كامل سوار شدند كه قصد او كنند. وي از آنها جلوگيري كرد. بامداد روز دوشنبه بعضيها شتاب‌زدگي كردند، و برخي از اعراب همراهان قرواش را غارت نمودند. ابو كامل نزد قرواش رفت و با وي جمع شد و او را بچادر
ص: 258
خود انتقال داد و ببهترين وجه با برادر خود رفتار كرد، سپس او را در كنف حمايت خويش بموصل با يكي از زوجاتش، بخانه‌اش فرستاد.
آنچه بازوان قرواش را در اين درگيري سست كرد و روحيه او را بناتواني كشاند اين بود كه وي گروهي از صيادان را در انبار بسبب بدكرداري و تباهكاري- شان دستگير كرده بود و بقيه گريخته بودند و بعضي از آنها در سنديه باقي مانده و همينكه در اين هنگام گروهي از آنها به انبار رفته و از باروي شهر بالا رفتند، شب پنجم محرم همين سال بود كه اين كار را كردند و نگهباني را كشتند و دروازه شهر را گشودند و براي ابي كامل شعار دادند بقيه بستگان و هواداران ابي كامل و دوستانشان نيز بآنها افزوده شدند. و كثرت يافتند. هواخواهان قرواش عليه آنها بپاخاستند و جنگيدند، آشوبگران بر هواخواهان قرواش پيروز شدند و گروهي از آنها كشتند و بقيه گريختند، پس خبر استيلاي برادرش باو رسيد و خبر بازگشتن يارانش بوي نرسيد.
ديگر اينكه مسيب و امراي عرب ابو كامل را مكلف بانجام اموري كردند كه عاجز از انجام آنها بود و بر وي سخت گرفتند. ابو كامل از آن ترسيد كه امر به طاعت از قرواش و برگرداندن او به مملكتش منتهي گردد، پس بر آنها پيشدستي كرد و دست قرواش را ببوسيد و باو گفت: من گو اينكه برادرت هستم ولي بنده توام و آنچه كه گذشت بسبب آن بود كه رأي تو را نسبت بمن فاسد كرده برگرداندند.
و تو احساس وحشت از من كردي، و اكنون امير تو هستي و من مطيع اوامر و پيرو تو هستم. قرواش باو گفت: «نه، بلكه برادر من هستي و امر مر تو را مسلم است و از من تواناتري.» و ميان آنها آشتي و صلح برقرار شد و قرواش به تصرف در حكم آزادانه بازگشت.
ابو كامل نواحي حربي و اوانا را به بلال بن غريب بن مقن به اقطاع داده بود همينكه ابو كامل و قرواش صلح كردند. باهالي حربي پيام فرستادند كه از بلال جلوگيري كنند، بلال تظاهر بر خلاف و عليه آنان كرد و گروهي براي خود جمع آورد با اصحاب قرواش جنگيد و حربي و اوانا را. بدون اجازت و اختيار آنها گرفت قرواش
ص: 259
هم از موصل بدان صوب رفت و آن دو ناحيه را محاصره كرد و هر دو را گرفت.

بيان عزيمت ملك رحيم به شيراز و بازگشت او از آنجا

در محرم اين سال، ملك رحيم از اهواز به فارس عزيمت كرد و بدانجا رسيد، سپاه شيراز بخدمتش بيرون شدند وي نزديك بشهر فرود آمد كه از آنجا وارد شيراز بشود.
از آن سوي تركها و بغداديان كه در شيراز بودند، بين خودشان اختلاف پيدا كردند و مشاجره و بگو مگو داشته و بغداديان، حركت كرده، به عراق برگشتند ملك رحيم ناگزير شد با آنها برگردد زيرا اطميناني به تركهائي كه در شيراز بودند نداشت. ديلميان كه در استان فارس بودند تمايل به برادر ملك رحيم فلاستون داشتند كه در دژ استخر بود و او نيز از ملك رحيم و بغداديان منحرف بود و ملك رحيم ناگزير شد بهمراه بغداديان برگردد و تا اهواز با آنها بود و در اهواز اقامت كرد.
و برادران خود ابا سعد و ابا طالب را در ارجان به نيابت خويش برگمارد. در فارس هم اختلاف پديد گرديد زيرا امير ابا منصور، فلاستون كه در دژ استخر بود نجات يافت و گروهي از اعيان سپاه فارسي گرد او جمع آمدند، همينكه ملك رحيم باهواز برگشت ابا منصور فلاستون در فارس نفوذش گسترش پيدا كرد و بسياري از سپاهيان رو باو نهادند و او بر بلاد فارس چيره گرديد، سپس به ارجان رفت و تصميم گرفته بود قصد اهواز نموده آنجا را بگيرد.

بيان جنگ ميان بساسيري و عقيل‌

در اين سال گروهي از بني عقيل به بلد العجم از اعمال عراق و بادوريا رفته و آنجاها را غارت كرده و اموال بسياري گرفتند و اين هر دو ناحيه در اقطاع بساسيري بود. وي بعد از بازگشت از فارس از بغداد رو بدان صوب نهاد و با آنها و زعيم الدوله ابو كامل بن مقلد تلاقي كرده جنگ سختي ميان آنها رويداد كه هم گروه بساسيري و هم بني عقيل و ابو كامل سخت در برابر هم پايداري كردند و از
ص: 260
هر دو گروه جمعي كشته شدند.

بيان وحشت ميان طغرل‌بيك و برادرش ابراهيم ينال‌

در اين سال ابراهيم ينال از برادرش سلطان طغرل‌بيك دستخوش وحشت و ناآرامي شد.
سبب آن اين بود كه طغرل‌بيك از ابراهيم ينال خواست كه شهر همدان و قلاعي كه در بلد جبل در دست دارد تسليم او كند. و ينال امتناع ورزيد، و وزير خود ابا علي را متهم به سعي در افساد بين او و برادرش كرد، پس او را دستگير نمود و امر كرد پيش روي وي او را به زنند و يكي از چشمهايش را كور كرد و لبانش را ببريد و رو به طغرل‌بيك نهاد و گروهي از سپاهيانش را گرد آورد و تلاقي پيدا كرد پيكار سختي ميانشان رويداد كه منتهي به شكست ينال گرديد و بحال انهزام بازگشت و طغرل‌بيك به پي‌گرد او پرداخت و قلاع و تمام بلادش را متصرف شد.
ابراهيم ينال در دژ سرماج پناهنده شد و خودداري از طاعت برادرش كرد.
طغرل‌بيك در آن نقطه حضور پيدا كرد، سپاهيانش در انواع گوناگون به سيصد هزار نفر بالغ شده بود و با ينال جنگيد و چهار روزه آن دژ را كه از محكمترين قلاع و منيعترين آنها بود بگرفت و ينال را مقهور كرده از آن دژ فرودش آورد و به نصر الدوله بن مروان پيام فرستاد و از وي خواست كه در بلاد خودش خطبه بنام او خوانند، ابن مروان اطاعت كرد و در ساير بلاد دياربكر بنام طغرل‌بيك خطبه خوانده شد. طغرل‌بيك به پادشاه روم نامه نوشت و هديه بزرگي براي او فرستاد و از او خواست با وي پيماني به بند و پادشاه روم خواست او را پذيرفت.
پادشاه روم به ابن مروان نامه نوشت و از وي تقاضا كرد كه سعي كند با اعطاي فديه پادشاه ابخاز كه ذكرش گذشت، آزادش كند. نصر الدوله شيخ الاسلام ابا عبد اللّه بن مروان را درباره اين امر نزد سلطان طغرل‌بيك روانه كرد. و طغرل‌بيك بدون فديه او را آزاد كرد. اين امر بچشم نصر الدوله و پادشاه روم بزرگ جلوه كرد و در عوض پادشاه روم هداياي بسياري براي سلطان طغرل‌بيك فرستاد و مسجد قسطنطنيه را بنا كرده و در آن (مسلمانان) نماز گذارده و خطبه بنام طغرل‌بيك خواند
ص: 261
و در اين هنگام بود كه شأن او بزرگي يافت و همگان سر به طاعتش فرود آوردند و ملك او استوار گرديد.
چون ينال از دژ فرود آمد طغرل‌بيك او را گرامي داشت و نيكرفتاري كرد و بسياري از آنچه از وي گرفته شده بود باو مسترد داشت و او را مخير كرد كه ببلادي كه باو واگذار ميشود برود و يا اينكه در التزام او باشد. ينال ترجيح داد كه با سلطان طغرل‌بيك همراه باشد.

بيان جنگ ميان دبيس بن مزيد و سپاه واسط

در اين سال جنگ ميان نور الدوله دبيس بن مزيد و تركهائي كه در واسط ميزيستند رويداد.
سبب آن اين بود كه ملك رحيم رود الصله و رود الفضل تحت الحمايه نور الدوله قرار و باقطاع بوي داد. و هر دو ناحيه جزء اقطاع واسطيها بود.
نور الدوله بآن دو ناحيه رفت و سرپرستي آنها را عهده‌دار شد. سپاهي كه در واسط بود از كار او در خشم شدند. و گرد هم جمع آمدند و روي به نور الدوله نهادند تا با او بجنگند و از او جلو بگيرند و براي او پيام فرستادند و تهديدش كردند.
نور الدوله بپاسخ آنها گفته بود: پادشاه اينجا را به اقطاع بمن داده است. من و شما هر دو نزد او. رسولان ميفرستيم هر چه اوامر كرد. راضي بدان باشيم. سپاه واسط او را ناسزا گفتند و با جد و جهد رو باو رفتند. نور الدوله گروهي از سپاهيان خويش به راه آنها گسيل داشت. و بهمديگر رسيدند. نور الدوله در كمين آنها نشست و همينكه هر دو گروه با هم روبرو شدند. اعراب سپاهيان واسط را بدنبال خود كشاندند تا از كمينگاه تجاوز نمودند. آنگاه آنها كه در كمينگاه بودند. بيرون شدند و بر آنها تاختند و گروه بسياري كشتند و همانطور هم اسير گرفته و زخمي‌شان كردند و سرانجام واسطيها روي به هزيمت نهادند و نور الدوله اموال و چارپايانشان را به غنيمت گرفت. و به واسط رفته و نزديك آنجا فرود آمدند.
ص: 262
واسطيها كس به بغداد فرستادند و از سپاه آنجا ياري خواستند و بساسيري را بخشش نمودند كه نور الدوله را از آنها دفع كند و رود الصله ورود الفضل را براي خويشتن بگيرد.

بيان درگذشت مودون بن مسعود و پادشاهي عم او عبد الرشيد

در بيستم رجب اين سال، ابو الفتح مودود بن مسعود بن محمود بن سبكتكين فرمانرواي غزنه درگذشت. سن او بيست و نه سال و مدت پادشاهيش نه سال و ده ماه بود، درگذشت او در غزنه رويداد، پيش از فوتش به فرمانروايان اطراف در ساير بلاد نامه نوشته بود و آنان را با لشكريانشان دعوت بياري خود كرده و اموال بسيار بآنها بخشوده بود و حكومات اعمال خراسان و نواحي آن را، علي قدر مراتبهم بآنان تفويض كرده بود. آنان دعوت او را پذيرفتند. از جمله ابو كاليجار حكمران اصفهان بود كه سپاهيان خويش گرد آورد و رو بدشت رفت، بسياري از افراد لشكريانش بهلاكت رسيدند و خود او هم بيمار شد و بازگشت. و ديگر خاقان پادشاه ترك بود كه به ترمذ رفت و آنجا را بباد تاراج و خرابي گرفت و مردم آن بخش را مصادره كرد. و گروه ديگري از ما وراء النهر بخوارزم رفتند. مودود خود از غزنه عزيمت كرد. يك مرحله بيش از غزنه دور نشده بود كه به عارضه قولنج مبتلا شد و بيماري او شدت يافت. و بيمار به غزنه بازگشت و وزير خود ابا الفتح عبد الرزاق ابن احمد ميمندي را با سپاهي انبوه به سجستان (سيستان) گسيل داشت كه آنجا را از غزها بگيرد. بيماري مودود شدت پيدا كرد و درگذشت. بعد از او فرزندش بجايش نشست و پنج روز در مسند پدر جاي داشت، سپس مردم از وي روگردان شدند و به عم او علي بن مسعود گرويدند. مودود چون بپادشاهي رسيد عم خود عبد الرشيد بن محمود را دستگير و در قلعه «ميدين» در راه «بست» زنداني كرده بود.
همينكه مودود درگذشت وزير مودود با سپاه نزديك بدان قلعه رسيده بود.
عبد الرشيد از فراز در فرود آمد و آن سپاه را دعوت به طاعت از خود كرد دعوتش را
ص: 263
سپاهيان پذيرفتند و بهمراه وي به غزنه بازگشتند و چون بدانجا نزديك رسيدند علي بن مسعود بگريخت و عبد الرشيد به پادشاهي رسيد و اين امر بر وي استوار شد و ملقب به شمس دين اللّه سيف الدوله و گفته شده جمال الدوله گرديد و خداوند شر مودود از داود بگرداند اينست مر كساني كه دشمنان را بي‌سلاح و لشكريان بكشد.

بيان استيلاي بساسيري بر انبار

در ذي قعده اين سال نيز، بساسيري انبار را تصرف كرد و هواخواهانش بآنجا وارد شدند.
سبب تصرف انبار اين بود كه قرواش با مردم آنجا بنا را به بدكرداري نهاد.
و دراز دستي بدارائي آنها كرد. گروهي از مردم انبار به بغداد نزد بساسيري رفتند و از وي درخواست كردند كه سپاهي با آنان روانه دارد تا انبار را تسليم او كنند.
بساسيري درخواست آنها را پذيرفت و لشكري با آنها روانه داشت و انبار را تسليم آن لشكر نمودند و بساسيري بآنها پيوست و با مردم نيكرفتاري كرد. و عدالت را بر ايشان اجراء نمود. آنچنان كه احدي از هواخواهانش يك رطل [ (1)] نان را نميتوانست بدون پرداخت بهايش از كسي بگيرد. بساسيري مدتي در انبار بماند تا اينكه اصلاح امور آنجا نمود و كارها به نصاب و قواعد خود استوار گرديد و به بغداد بازگشت.

بيان شكست خوردن ملك رحيم از سپاه فارس‌

در ذي قعده اين سال، ملك رحيم از اهواز به رامهرمز برگشت و همينكه به وادي الملح رسيد، سپاه فارس با وي روبرو شد و جنگيدند و جنگ سختي كردند.
بعض از سپاه ملك رحيم بوي خيانت روا داشته، او و تمامي لشكريانش شكست خورده
______________________________
[ (1)]- هر رطل عراقي مساوي بوده با نيم كيلو و 50 گرم م.
ص: 264
منهزم شدند و با برادرانش ابو سعد و ابو طالب به «بصني» رسيدند و از آنجا به واسط رفت، و سپاه فارس روي به اهواز نهاده و آنجا را متصرف شده و چادرهاي خود در بيرون شهر برپاداشتند.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال سپاهي از مصر به حلب رسيد. در حلب حكمران آن ثمال بن صالح بن مرداس حكومت ميكرد. از كثرت سپاهيان مصري بيمناك شد و از آنجا رفت و مصريان حلب را متصرف شدند.
در ذي قعده اين سال ابري سياه بسياهي شبي تاريك بر فراز آمد و تاريكي آن بر ظلمت شب فزوني يافت و در جوانب آسمان چون آتشي افروخته. نمايان گرديد و در همانجا بادي سخت و تند وزيدن گرفت و جدولهاي آب خانه خليفه را از جاي بكند و مردم از آنچه ديدند ناآرام شدند و ترسيدند و به نيايش و تضرع پرداختند. و اين پديده در بقيه شب برطرف شد.
در شعبان اين سال بساسيري از راه خراسان قصد ناحيت «دزدار» نمود و آنجا را تصرف كرد و آنچه در آنجا بود بغنيمت برد. پيش از آن سعدي بن ابي الشوك آنجا را در تصرف داشت و باروئي براي آن ساخته و مستحكمش كرده و پناهگاهي از آن درست كرده بود كه خود در آن پناهنده ميشد و آنچه به غنيمت ميربود، در آنجا ذخيره ميكرد و بساسيري همه آنها را گرفت.
در اين سال اهالي كرخ از برپاداشتن مراسم عزاداري بنا بعادت جاري كه روز عاشورا داشتند ممنوع شدند و لكن مردم كرخ زير بار نرفتند و آن مراسم را انجام دادند و در نتيجه ميان آنها و سنيان فتنه بزرگي برپا شد و در آن گير و دار عده زيادي از مردم كشته و مجروح شدند، و شر از بين آنها برطرف نشد تا اينكه تركها از دجله گذشتند. و چادرهاي خود را در جوار آنها بر پا داشتند، آنگاه دست از شرارت كشيدند. سپس اهالي كرخ بنا كردند كه باروئي بر بازار «قلائين» بسازند
ص: 265
و هر دو گروه مالي گزاف در اين بنا بكار انداختند و فتنه‌هاي بسيار ميانشان رويداد.
بازارها از كار ايستاد، و شر فزوني يافت تا جائي كه بسياري از جانب غربي بسمت شرقي نقل مكان كرده در آنجا مقيم شدند. خليفه به ابي محمد بن نسوي دستور داد كه از دجله بگذرد و اصلاح حال و شر را كوتاه كند. اهالي جانب غربي اين خبر بشنيدند. سينها و شيعيان گرد هم آمدند كه از ورود او جلو بگيرند و به «قلائين» اجازت داده شد كه در گفتن «حي علي خير العمل» (در اذان) آزاد باشند و (متقابلا) در كرخ اجازت داده شد كه در گفتن «الصلاة خير من النوم» (نماز گزاردن بهتر از خوابيدنست) آزاد باشند. و ترحم بر صحابه آشكارا كردند و عبور اين نسوي باطل شد.
در اين سال ابو عبد اللّه محمد بن علي بن عبد اللّه صوري حافظ درگذشت وي پيشوا بود و با عبد الغني بن سعيد مصاحبت داشت و از (مكتب) وي بيرون شده بود. از شاگردان او خطيب ابو بكر بود.
در اين سال ملك عزيز ابو بكر بن منصور بن جلال الدوله درگذشت. پيش از اين درباره نقل و انتقال احوال او گفتگو داشتيم. وي را شعري نيكو هست.
در اين سال احمد بن محمد بن احمد ابو الحسن عتيقي درگذشت. و به نياي خود كه عتيقي ناميده ميشد منسوب و مولد او بسال سيصد و شصت و هفت بود.
در اين سال ابو القاسم عبد الوهاب ابن اقضي القضاة ابي الحسن مارودي درگذشت. شهادتش بسال چهار صد و سي و يك بود و قاضي در بيت التوبه پذيرا شد و با ديگري اين كار نميكرد. و اين كار را درباره وي باحترام پدرش كرد
.
ص: 266

(442) سال چهار صد و چهل دو

بيان تصرف اصفهان بوسيله طغرل‌بيك‌

ابو منصور علاء الدوله حكمران اصفهان روش پا برجائي با سلطان طغرل‌بيك نداشت. و رفتارش گونه بگونه بود. گاه اوقات از طغرل اطاعت كرد. و در صف او قرار ميگرفت و گاه طاعت از ملك رحيم مينمود. طغرل در نهان كيفر دادن او را بدل گرفت و همينكه اين مرتبه از خراسان برگشت كه بلاد جبل را از برادرش ابراهيم- ينال بگيرد و چنانكه بيان كرديم بر وي چيره گرديد. عنان عزيمت بسوي اصفهان بگرداند كه آنجا را از ابي منصور بگيرد. ابي منصور اين خبر بشنيد و در شهر خود پشت باروهاي شهر پناهنده و متحصن شد. در محرم طغرل‌بيك با وي از در جنگ و ستيز برآمد و حدود يك سال اصفهان را در محاصره داشت و جنگهائي ميان آنها رويداد.
و در اين مدت طغرل‌بيك بر آباديهاي پيرامون شهر چيره شد. و شبگرداني از سپاه خويش را به فارس گسيل داشت و آنها به بيضاء رسيدند و آباديهاي آنجا را تاراج كرده و با دستهاي پر از غنيمت بازگشتند.
چون محاصره اصفهان بدرازا كشيد. و آباديهاي آن روي به خرابي نهاد.
كار بر حكمران آن و مردم سخت گرديد و در تنگنا افتادند و براي طغرل پيام مبني بر طاعت و بذل مال فرستادند و او پاسخي بآنها نداد و قانع نشد مگر اينكه شهر را تسليم كنند. آنها باز هم پايداري نمودند تا اينكه خواربار تمام شد. و شكيبائي ممتنع و مواد منقطع گرديد. آنچنان كه مردم ناگزير شدند، مسجد را بكوبند و چوبهاي بناي آن را از شدت نياز بدان گرفته مصرف كنند. و كار تنگي و سختي احوالشان بجائي كشيده شد كه سر فرود آورند و تسليم شوند و شهر بوي تسليم گرديد و طغرل وارد آنجا شد.
ص: 267
و سپاهياني كه در آنجا قرارگاه داشتند. با دادن اقطاع در بلاد جبل بدان سوي روانه‌شان كرد. و نسبت به رعيت نيكرفتاري نمود و به ابا منصور حكمران اصفهان دو ناحيه يزد و ابرقو را به اقطاع بداد. و در محرم سال چهار صد و سه. در اصفهان اقامت گزيد و آنجا خوشايند وي گرديد و آنچه از مال و ذخاير و سلاح در ري داشت به اصفهان انتقال داد و آنجا را مقر و مقام خويش برگزيد. و قسمتي از بارو و حصار شهر را خراب كرد و گفت: كسي نيازمند به حصار و بارو است كه نيرويش را سستي باشد و لكن آن كس كه آن را با لشكريان و شمشير خود استحكام به بخشد نيازي بدان نخواهد داشت.

بيان بازگشتن سپاهيان فارس از اهواز و برگشتن ملك رحيم بدانجا

و در محرم اين سال سپاهيان فارس كه با امير ابي منصور، حكمران فارس همراه بودند از اهواز به فارس برگشتند. انگيزه اين بازگشت آنها اين بود كه سپاهيان با يك ديگر اختلاف پيدا كردند. و بنا را به سرپيچي گذاشتند و دراز دستي نموده بعضي به فارس بي‌آنكه دستور صاحبشان باشد برگشتند و برخي با او ماندند. و گروهي نيز به ملك رحيم گرويدند. و در حاليكه ابي منصور در اهواز بود از ملك رحيم دعوت كردند كه به اهواز بيايد و او با سپاهياني كه با خود داشت به اهواز برگشت و پيكي روانه بغداد كرد و دستور داد لشكرياني كه در آنجا هستند. نزد او حضور پيدا كنند تا باتفاق همگان رو به فارس بروند. ملك رحيم چون باهواز رسيد سپاهيان مقيم در آنجا ديدارش نموده طاعتش را پذيرفتند و بوي آگاهي دادند كه سپاهياني هم كه در فارس هستند طاعت از وي ميكنند و در انتظار قدوم او هستند. ملك رحيم در ماه ربيع الاخر وارد اهواز و در آنجا منتظر رسيدن سپاهيان بغداد شد، سپس از اهواز به عسكر مكرم عزيمت كرد و آنجا را متصرف گرديد
.
ص: 268

بيان چيره شدن زعيم الدوله بر كشور برادرش قرواش‌

در جمادي الاولاي اين سال، زعيم الدوله ابو كامل بركت بن مقلد بر برادر خود قرواش چيره گرديد و وي را زير سرپرستي خويش قرار داد و او را از مداخله در اختياراتي كه داشت منع كرد.
سبب آن اين بود كه قرواش از تحكم برادرش در بلاد سخت ناخشنود بود و ديد كه او را ديگر حكمي و حكومتي بر بلاد نيست. پس باين انديشه شد كه به بغداد برود و از برادرش مفارقت نمايد و از موصل بدر آمد و بيرون رفت. اقدام او بر بركت گران آمد و آن را بزرگ شمرد. پس نفري چند از اعيان اصحاب خود را نزد وي روانه كرد كه او را بمراجعت و وحدت كلمه مشورت دهند و از تفرقه و اختلاف بر حذرش نمايند. و آن فرستادگان چون به قرواش رسيدند، ايشان را بخود راه نداد. آنان بوي گفتند كه: تو ممنوع خويش هستي و اكنون راي در قبول و بازگشت مادامي كه نسبت بتو ميل دارند با خودت است. در آن هنگام بود كه قرواش بدانست كه قهرا او را منع از مداخله در امور و شئون ملك مينمايند و پذيرفت كه باز گردد به شرط اينكه در دار الاماره در موصل سكونت گزيند. و با آن فرستادگان رو به موصل برگشت و همينكه نزديك به چادر و پوش برادرش زعيم الدوله رسيد با وي ملاقات كرد و زعيم الدوله او را نزد خود فرود آورد. ياران و خانواده قرواش از ترس گريختند.
زعيم الدوله بآنها تأمين داد و نزد قرواش برادر خود حاضر شد و بوي خدمت كرد و اظهار خدمتگزاري نمود و كساني هم بر وي گماشت و از مداخله او در اختياراتي كه دارد جلوگيري كنند.

بيان چيره شدن غزها بر شهر فسا

در جمادي الاولاي اين سال، ملك الب ارسلان بن داود برادر طغرل‌بيك از شهر مرو در خراسان قصد بلاد فارس نمود. كسي كه از تصميم او آگاه نشد. عم خود
ص: 269
طغرل‌بيك را هم آگاه از تصميم خود نكرد. و به شهر فسا رسيد. نايب (الحكومه‌اي) كه در آنجا بود شهر را ترك كرد و الب ارسلان وارد شهر شد و هزار تن از ديلميان كه در آنجا بودند و گروه بسياري از عامه مردم را كشت و به اندازه هزار هزار دينار تاراج كردند و به سه هزار نفر را اسير نمودند. و كاري بزرگ بود، و چون فراغت پيدا كردند به خراسان برگشتند و از ترس طغرل‌بيك كه مبادا كساني بفرستد و آنچه به غنيمت ربوده‌اند از آنها بگيرد درنگ نكرده بازگشتند.

بيان استيلاي خوارج بر عمان‌

در اين سال خوارجي كه در جبال عمان اقامت داشتند، بر شهر آن شهرستان چيره شدند.
سبب آن اين بود كه حكمران آن امير ابا المظفر ابن پادشاه ابي كاليجار مقيم آنجا بود و او را خادمي بود كه بر امور و شئون آن ناحيت مستولي شده و حكم بر بلاد ميراند و نسبت به اهالي بد كرداري پيشه خود ساخته، اموال آنها را گرفته و مردم از وي متنفر شده او را مبعوض داشتند.
يكي از خوارج كه ابن راشد ناميده ميشد، از آن احوال آگاه شد، افرادي كه با وي بودند گرد آورد و قصد شهر كردند. امير ابو المظفر بمقابله با آنها از شهر بيرون شد و سپاهيانش با آن گروه خوارج تلاقي پيدا كرده و جنگيدند و خوارج منهزم گرديده بمواضع خود برگشتند.
ابن راشد مدت زماني مشغول گرد آوردن و متشكل ساختن گروهي ديگر بود و چون مجهز گرديد دوباره قصد شهر نمود ديلميان با وي و سپاه او جنگيدند.
مردم شهر بسبب سوء سلوك ديلميان نسبت بآنها به ابن راشد كمك كردند، و ديلميان منهزم شدند، و ابن راشد شهر را تصرف كرد و آن خادم بسياري از ديلميان را كشت، و امير ابو المظفر را دستگير و روانه جبال خود كرد و مسلط بر اوضاع عليه او شد و هر كس از ديلميان كه بقلم آمدند زنداني شدند. و همچنين كاركنان دستگاه حكمراني و دار الاماره را خراب كرد و گفت:
ص: 270
اين ساختمان و بنا احق به خرابي است! و داد و دادگستري آشكارا كرد، و عوارض و ماليات بندري (گمرك) را ملغي نمود و اكتفاء بدريافت ده يك از واردات وارد كنندگان كرد و بنام خود خطبه خواند و به لقب الراشد باللّه خويشتن ملقب ساخت و جامه پشمين بپوشيد و موضعي را به شكل مسجد بنا كرد. اين شخص در روزگار ابي القاسم بن مكرم جنبشي كرده بود ابو القاسم گروه سپاهي بسوي او روانه داشته از حركات او جلوگيري و محاصره‌اش كرد و آزمندي او را برطرف كرده بود.

بيان دخول اعراب به افريقيه‌

در اين سال اعراب به افريقيه داخل شدند.
سبب اين امر چنين بود كه در سال چهار صد و چهل، معز بن باديس خطبه بنام المستنصر علوي فرمانرواي مصر را قطع كرد و بنام القائم بامر اللّه خليفه عباسي خطبه خواند و چون اين كار را كرد المستنصر بوي نامه نوشت و او را تهديد كرد و المعز به خشونت پاسخ باو نوشت.
ديگر اينكه المستنصر، حسن بن علي بازوري را به وزارت نشاند، بازوري اهل وزارت نبود و مرد كشت و كار و زراعت بود. المعز در مكاتبه با وي، او را بمانند وزيران ما قبل او مخاطب نميداشت و بوي همچو اسلاف او اظهار بندگي در مكاتبات خود نميكرد. با روزي از روش او در اين باره خرده‌گيري كرد و خرده‌گيري او بر المعز گران آمد. با روزي نكوهشش كرد و المعز بآنچه با روزي دوستدار آن بود باز نگشت، پس با روزي درباره المعز بد گوئي كرد و المستنصر را عليه او اغراء كرده و برانگيخت و بنا را بر اين گذاردند كه اعراب را به غرب گسيل دارند و داشتند و ميان بني زغبه و رياح كه جنگها و كينه‌توزيها بين آنها بود اصلاح نمودند و مالي بآنها بخشودند و امر كردند كه قصد بلاد قيروان كنند، و قرار گذاشتند آنچه را كه تصرف ميكنند، در تصرف خود داشته باشند و بايشان نويد ياري و دادن سلاح دادند. اعراب با اين تمهيدات وارد افريقيه شدند و با روزي به المعز چنين نوشت كه: اما بعد، ما براي شما اسبهائي با روز كه بر آنها مرداني سالمند سوارند، فرستاديم
ص: 271
تا اينكه خداوند كاري كه بايد انجام بشود، انجام دهد ... اعراب همينكه بسرزمين برقه و بالاتر از آنجا گام نهادند، بلادي ديدند كه با مراتع بسيار پوشيده شده و خالي از سكنه است. زيرا كه پيش از آن زناته در آن سرزمين سكني داشتند و المعز آنان را تار و مار كرده بود. و اعراب در آنجا اقامت گزيدند و متوطن شدند و به تباهي در اطراف بلاد پرداختند.
خبر اين رويداد به المعز رسيد. آنها را حقير و خرد شمرد. المعز چون بديد كه صنهاجيان از پيكار با زناته بازنشستند، بردگان خريداري كرد و در دهش و بخشش درباره آنها گشاده‌دستي نشان داد و در اثر آن سي‌هزار مملوك (برده) گرد او جمع آمدند اعراب زغبه شهر طرابلس را در سال چهار صد و چهل و شش تصرف كردند و به پيروي آنها اعراب رياح و اثبج و بنو عدي رو به افريقيه نهادند و راه بر رهگذران بريدند و به تباهكاري در آن سرزمين بتاختند و ميخواستند خود را به قيروان برسانند. مونس بن يحيي المرداسي بآنها گفت: به عقيده من مبادرت باين كار درست نيست. باو گفتند:
تو دوست داري چگونه عمل كنيم؟ او فرشي روي زمين بگستراند و سپس گفت:
كيست كه ميتواند بميان اين فرش وارد شود بي‌آنكه روي فرش گام گذارد و راه برود؟ گفتند: ما اين كار نتوانيم كرد. گفت: حال قيروان چنين است. پس خرده خرده چيزي و چيزهائي از آن بگيريد تا اينكه جز قيروان چيزي بجاي نماند، آنگاه همه آن را بگيريد. باو گفتند: تو شيخ اعراب و امير آنها هستي و بر ما سروري داري و بدون امر تو كاري نخواهيم كرد.
از آن سوي امراي عرب بر المعز وارد شدند. المعز مقدم‌شان را گرامي داشت و بخششهاي بسيار بآنها نمود. و همينكه از نزد او بيرون آمدند پاداش نيكيهاي او را به بدي دادند، و آباديها را بباد تاراج گرفتند، راهها بر رهگذران بريدند و تباهي در مزارع نموده، درختان بارور را قطع و شهرها را محاصره كردند و مردم دچار تنگي و بدي احوال شدند و مسافرتها قطع شد و بلائي به افريقيه فرود آمده بود كه چنان بليه‌اي هرگز بر آن نازل نشده بود. در آن هنگام بود كه المعز به تدارك رفع آن پرداخت او سپاهيان خويش را گرد آورد، سي هزار سوار رزمجو و همانند آن عده پياده
ص: 272
متشكل و مجهز كرد و حركت كرد تا اينكه به جندران آمد و آنجا كوهستاني بود ميان او و قيروان در فاصله سه روز راه عده اعراب سه هزار سوار بود و همينكه اعراب لشكريان صنهاجه و بردگان را با المعز بديدند درشگفت شدند و بر آنها بزرگ بجلوه درآمد، مونس بن يحيي بآنها گفت: امروز روز فرار نيست. باو گفتند: ما كجاي آنها را ميتوانيم هدف قرار دهيم و اينها همه پوست پوشيده (مانند برگستوانهاي زمان باستاني) و كلاه خود بر سر نهاده‌اند. بآنها گفت: چشمهايشان را نشانه كنيد.
پس آن روز را «يوم العين» ناميدند.
جنگ درگير شد و شدت يافت. صنهاجه اتفاق بر هزيمت و تنها گذاردن المعز با بردگانش نمودند تا به‌بينند چه ميكنند و بيشترشان كشته شوند و آنگاه عليه اعراب برگردند. صنهاجه بنابر آن اتفاقي كه كردند رو به هزيمت نهادند و بردگان با المعز پايداري كردند. كشتار ميانشان افزون گرديد و گروهي بسيار از آنها كشته شدند صنهاجه خواستند عليه اعراب بازگردند، نتوانستند و هزيمت‌شان استمرار پيدا كرد و گروهي بسيار از صنهاجه كشته شدند و المعز بحال انهزام وارد قيروان و با كثرت عده‌اي كه بهمراه داشت شكست خورد و اعراب اسبها و چادرها و آنچه در آنها بود و غيره را گرفتند. و در اين باره شاعر گفته است:
«و ان ابن باديس لافضل مالك‌و لكن لعمري ما لديه رجال»
«ثلاثون الفا منهم غلبتهم‌ثلاثة الف ان ذو المحال» مفاد اين دو بيت به فارسي چنين است كه: ابن باديس بهترين فرمانرواست و لكن بجانم سوگند كه مرداني گرد خود ندارد و سي هزار نفرشان مغلوب سه هزار نفر شدند و اين از محالات مينمود.
همينكه در اين سال روز قربان فرا رسيد المعز بيست و هفتهزار سوار كرد آورد و رو به اعراب نهاد. المعز با آن عده مجرد و سبكبار عزيمت كرد و پيش از آنكه خبر به اعراب برسد پيشي جست و بر اعراب نماز عيد ميگذاردند هجوم آورد.
اعراب بر اسبان خود سوار شده حمله كردند، صنهاجيان منهزم شده و جمع فراواني از آنها كشته شد.
ص: 273
پس از آن المعز باز هم مردان خويش گرد آورد و شخصا با گروه بسياري از صنهاجه و زناته بيرون شد و چون مشرف بر مساكن اعراب شدند كه در نقطه رو به قبله كوهستان جندران واقع بود. جنگ ميانشان درگير شد و آتش پيكار زبانه كشيد عده اعراب هفت هزار سوار بود. صنهاجه منهزم شدند. و هر مردي روي بمنزلگاه خود نهاد. و زناته هم بهزيمت رفتند. المعز با بردگاني كه بهمراه داشت ايستادگي كردند و پايداري كه بمانند آن شنيده نشده است نمودند، سرانجام شكست يافته و به منصوريه بازگشت. و آماري از كشته‌شدگان صنهاجه در آن روز شمارش كرده گرفتند. سه هزار و سيصد نفرشان كشته شده بودند.
سپس اعراب به پيشروي به سويش ادامه دادند تا اينكه به مصلاي قيروان فرود آمدند، و جنگ درگير شد. و گروه بسياري از مردم منصوريه و رقاده كشته شدند. همينكه المعز چنان بديد به اعراب آزادي داد كه بشهر قيروان وارد شوند و آنچه بدان نيازمندند داد و ستد و خريد و فروش كنند، همينكه وارد شدند، عامه مردم دست بر آنها دراز كردند و ميانشان جنگ و ستيز رويداد و سبب آن اين بود كه ميان يك عرب و يك مرد عامي فتنه‌اي پديد گرديد و غلبه با اعراب بود.
در سال چهار صد و چهل و چهار با روي زويله و قيروان بنا شد و در سال چهل و شش اعراب قيروان را محاصره كردند و مونس بن يحيي شهر باجه را متصرف شد، المعز به رعايا دستور داد به مهديه انتقال پيدا كنند زيرا كه عاجز از حمايت آنها از تجاوزات اعراب بود.
اعراب شروع به خرابي استحكامات و دژها و كاخها كردند، درختان بارور را بريدند. جويبارها را خراب كردند. المعز و مردم بناي انتقال را به مهديه نهادند و اين كار تا سال چهل و نه دوام داشت. آنگاه المعز در شعبان به مهديه منتقل شد. فرزندش تميم پيشوازش كرد و ملازم ركابش بود. پدرش المعز بدانجا رسيد و در رمضان سال چهل و نه اعراب قيروان را غارت كردند.
و در سال پنجاه بلكين بجنگ با زناته بيرون شد، اعراب هم با وي بودند و با زناته بجنگيد. زناته منهزم و گروه بسياري از آنها كشته شدند.
ص: 274
و در سال پنجاه و سه جنگ ميان اعراب و هواره رويداد. در آن جنگ هواره منهزم و عده بسياري از آنها كشته شدند.
و در سال پنجاه و سه اهالي تقيوس دويست و پنجاه تن از اعراب را كشتند و سبب آن اين بود كه اعراب وارد شهر بمنظور بازگردي و تماشا شدند. يكي از اعراب مردي از پيشروان اهل بلد را كشت زيرا كه شنيد او از المعز ستايش كرده و باو دعا ميكند. همينكه آن مرد كشته شد، اهالي شهر شوريدند و بجان اعراب افتاده و آن تعداد از آنها را كه در بالا ذكر كرديم، كشتند.
لازم مينمود كه هر رويدادي را كه در همان سال رخ داده است، بيان كنيم.
و اينكه وقايع را پشت سر هم بيان كرديم باين جهت بود كه سياق بهتري داشته باشد زيرا هر گاه بريده بريده ذكر و در خلال آنها رويدادهاي ديگر در سالها آورده ميشد.
مفهوم نميگرديد.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال مهلهل بن محمد بن عناز برادر ابي الشوك بحضور سلطان طغرل‌بيك رفت و باو نيكي شد و او را بر اقطاعي كه داشت برقرار نمود و از جمله آنها سيروان و دقوقا و شهرزور و صامغان بود و شفاعت برادرش سرخاب بن محمد بن عناز كه نزد طغرل‌بيك زنداني بود نمود. و سرخاب به قلعه ماهكي كه مال خودش بود رفت و راوندي را به سعدي بن ابي الشوك به اقطاع داد.
در اين سال المستنصر در مصر، ابي البركات عم ابي القاسم جرجرائي را دستگير كرد و قاضي ابا محمد حسن بن عبد الرحمن يازوري را بوزارت منصوب نمود.
يازور از اعمال رمله است.
در اين سال محمد بن احمد بن محمد بن عبد اللّه بن عبد الصمد بن المهتدي باللّه ابو الحسين درگذشت مولد او بسال سيصد و هشتاد و چهار بود و در شعبان اين سال ابو الحسن علي بن عمر قزويني الزاهد بدرود زندگي گفت. او از صلحاء بود، حديث و داستانها و اشعار روايت و نقل كرد و از ابن نسابه و چيزي از شعر او روايت نمود.
ص: 275
از جمله گفته‌هاي ابن نسا به اين اشعار است:
«و اذا عجزت عن العدو فداره‌و امزج له ان المزاج وفاق»
«فالنار بالماء الذي هو ضدهاتعطي النضاج و طبعها الاحراق» مفاد اين اشعار بفارسي چنين است كه: «چنانچه از دشمن زبون شدي با او مدارا و با وي درآميز كه درآميختگي (معاشرت) موجب سازگاري است. آتش با آب كه ضد آنست، قوامي بدان بخشد و حال آنكه نهادش سوزاندنست».
در ذي قعده اين سال، ابو القاسم عمر بن ثابت نحوي نابينا معروف به ثمانيني درگذشت
.
ص: 276

(443) سال چهار صد و چهل و سه‌

بيان غارت سرق و جنگ در آنجا و بودن ملك رحيم در رامهرمز

در محرم اين سال گروه بسياري از اعراب و كردها گرد هم جمع شدند و قصد «سرق» را در خوزستان نمودند و آنجا و «دورق» را بباد نهب و غارت گرفتند، سركردگان آنها مطارد بن منصور و مذكور بن نزار بودند. ملك رحيم سپاهي بدان ناحيت گسيل داشت و سپاهيان غارتگران را بين سرق و دورق بديدند و به جنگ با آنها پرداختند. در آن گير و دار مطارد كشته و پسرش اسير شد و كشتار بسياري از آنها شد و تاراجگران آنچه را كه غارت كرده بودند از دست بدادند و بقيه‌شان با زشت‌ترين صورت از زخميها و غارتي كه فاتحان نمودند، جان سالم بدر بردند.
همينكه اين پيروزي، ملك رحيم را مسلم گرديد از عسكر مكرم حركت كرده و به پل اربق پيشروي كرد. و بساسيري و دبيس بن مزيد و غيرهما با وي بودند.
از آن سوي امير ابا منصور، فرمانرواي فارس و هزار اسب بن بنكير و منصور بن حسين اسدي و ديلميان و تركهائي كه با آنها همراه بودند از بهبهان به قصد گرفتن «تستر» (شوشتر) عزيمت نمودند، ملك رحيم بر آنها پيشي جست، و حائل بين خود و آنها شد، و طلايع سپاهشان بهمرسيدند، پيروزي سپاه رحيم را بود.
پس از آن رويداد، در اثر رفتن امير ابي منصور ابن ملك ابي كاليجار از شهر شيراز، تب و لرز در سپاه هزار اسب افتاد و از پاي درآمدند و برگشتند و بسياري از آنان رو به ملك رحيم نهادند و بدو پيوستند. او فوجي از لشكريان خود را به رامهرمز فرستاد. و در آنجا هواخواهان هزار اسب قرارگاه داشتند و آبادانيهاي آن ناحيت
ص: 277
را به تباهي كشانده بودند. همينكه سپاه ملك رحيم بآنجا رسيد، آنها براي جنگ بيرون شدند و جنگي سخت رويداد كه كشته و مجروح بسيار بهمراه داشت و سرانجام هواخواهان هزار اسب بهزيمت رفتند و داخل شهر شده در آنجا پناه گرفتند و لكن شهر با زور تصرف شد و سپاهياني كه در آنجا بودند، اسير و غارت شدند و بسياري از آنها هم نزد هزار اسب كه در ايزج اقامت داشت رفتند و ملك رحيم در ربيع الاول اين سال شهر را تصرف كرد

بيان تصرف استخر و شيراز بوسيله ملك رحيم‌

در اين سال، ملك رحيم برادر خود امير ابا سعد را با لشكري به استان فارس گسيل داشت.
سبب آن اين بود كه ابو نصر بن خسرو كه در دژ استخر مقيم بود. دو برادر داشت كه هزار اسب بن بنكير آنان را بدستور امير ابي منصور دستگير كرده بود.
پس به ملك رحيم نامه نوشت. و بذل طاعت و ياري نسبت بملك رحيم نمود و درخواست كرد كه برادرش بدان صوب گسيل دارد تا بلاد فارس را بتصرف او بدر آورد.
ملك رحيم در اثر وصول آن نامه برادر خود امير ابا سعد را با لشكري بدان سوي روانه كرد و چون به «دولت آباد» رسيد، بسياري از سپاه فارس از ديلميان و تركان و اعراب و كردها بدو پيوسته و از آنجا به قلعه استخر رهسپار گرديد، صاحب آن ابو نصر از قلعه فرود آمد و امير ابا سعد را پيشواز و با هم ديدار كردند. و او را به قلعه ببالا برد. و براي سپاه خيمه و خرگاه و خلعتها و غيره فرستاد سپس از قلعه استخر به قلعه بهند رفتند و آنجا را محاصره كردند. در آن اثناء نامه‌هائي از بعضي مستحفظان بلاد فارس بوي رسيد مبني بر طاعت، از جمله از مستحفظ دار بگرد و غيرها، پس از آن رو بشيراز نهادند و امير ابا سعد در رمضان شيراز را تصرف كرد، همينكه برادرش امير ابو منصور و هزار اسب و منصور بن حسين اسدي اين اخبار را شنيدند، با سپاهيان خود رو به ملك رحيم نهاده و او را،
ص: 278
چنانكه بخواست خداي بزرگ بيان خواهيم كرد، منهزم نموده و ملك رحيم اهواز را ترك كرد و بواسط رفت. سپس آنها عطف عنان رو بشيراز نمودند كه امير ابي سعد را از آنجا بيرون برانند و همينكه نزديك بآنجا شدند. ابو سعد با آنها تلاقي كرد و با آنها جنگيد و هزيمت‌شان داد. آنها به كوهستان قلعه بهندر پناهنده شدند و جنگ و پيكار بين دو گروه تا نيمه شوال بتناوب تكرار شد. گروهي از سپاه ابي سعد پيشتازي كرده و تمام روز را جنگيدند سپس بازگشتند. فرداي آن روز هر دو سپاه جملگي بجنگ پرداختند، سپاه امير ابي منصور منهزم گرديد و ابا سعد پيروزي يافت، و گروه بسياري از سپاهيان حريف كشته شدند و بسيار از آنها زينهار خواسته تسليم شدند و ابو منصور به دژ بهندر رفت و در آنجا پناهنده شد تا دوباره ملك او بوي.
چنانكه بخواست خداي بزرگ ياد خواهيم كرد، بازگشت.
و همينكه امير ابي منصور اهواز را ترك كرد خطبه بنام ملك رحيم اعاده شد و سپاهياني كه در آنجا اقامت داشتند پيام فرستاده او را نزد خود خواستند و دعوت كردند.

بيان هزيمت ملك رحيم در اهواز

چون امير ابي منصور و هزار اسب و همراهانش از منزلگاه خود نزديك تستر، چنانكه بيان كرديم، منصرف شدند و به ايذج رهسپار شده و در آنجا اقامت گزيدند. آنان از ملك رحيم بيمناك و خويشتن را در ايستادگي در برابر او ضعيف ديدند، پس در اين باره اتفاق رأي پيدا كردند كه به سلطان طغرل‌بيك نامه بنويسند، و نوشتند و اظهار اطاعت از وي كردند و درخواست ياري از او نمودند، طغرل‌بيك كه در آن هنگام از كار تصرف اصفهان فراغ بال پيدا كرده بود، درخواست آنان پذيرفت و سپاهي انبوه بمدد كاري آنها گسيل داشت.
ملك رحيم از اين امر آگاه شد. در آن موقع بسياري از لشكريانش از وي جدا شده بودند از جمله: بساسيري و نور الدوله دبيس بن مزيد و عربها و كردها بودند
ص: 279
و باقيمانده بودند ديلمياني كه در اهواز اقامت داشتند و گروه كمي از تركهاي مقيم در بغداد كه اخيرا بوي رسيدند پس بر اين عقيده شد كه از عسكر مكرم به اهواز نقل مكان كند زيرا كه اهواز را مستحكمتر از عسكر مكرم دانسته و در آنجا در انتظار رسيدن سپاهيان بوده باشد. و بنظرش چنين رسيد كه برادرش امير ابا سعد را، چنانكه گفتيم از استخر او را خواسته بودند، بفارس بفرستد، و با اين نظر برادر خود را با گروهي از لشكريان صالح بدان صوب گسيل داشت بگمان اينكه او هر گاه به فارس برسد و قلعه استخر را متصرف بشود، امير ابو منصور ناآرام خواهد شد و همچنين هزار اسب و همراهانشان و سر گرم كار در آن نواحي ميشود و اضطراب و ضعفشان افزوده گردد. و لكن اينها التفاتي به عزيمت امير ابا سعد نكردند و با جد و شتاب رو به اهواز نهادند و در اواخر ربيع الاخر بآنجا رسيدند.
جنگ ميان فريقين دو روز متوالي دوام داشت. و كشتار ميان هر دو گروه شدت پيدا كرد و سرانجام منتهي بشكست ملك رحيم و انهزام او گرديد و با عده قليلي به واسط رفت و در بين راه دچار دشواريها شد، و از مشقات آن بسلامت رفت و در واسط قرار يافت تا ملتزمين در آنجا بوي ملحق شوند و شهر اهواز مورد غارت قرار گرفت و چند محله از محلات شهر سوزانده شد و در آن گير و دار وزير كمال الملك ابو المعالي بن عبد الرحيم وزير ملك رحيم گمشد و از او خبري بدست نيامد.

بيان فتنه عامه در بغداد و سوزاندن مشهد [ (1)] كه درود بر ساكنان آن باد

در صفر اين سال، فتنه ميان سنيان و شيعيان در بغداد تجديد شد و از فتنه‌هاي مشابه گذشته بچند برابر عظيم‌تر بود. موافقتي را كه در سال گذشته بيان كرديم ميان هر دو فرقه حاصل شده بود، آسيب‌پذير بود و بسبب كينه‌جوئيها در دل ايمني از آن حاصل نبود.
______________________________
[ (1)]- مقصود آرامگاه حضرتين امام موسي بن جعفر و امام محمد بن علي التقي عليهما سلام است كه معروف به كاظمين ميباشد. م.
ص: 280
سبب اين فتنه چنين بود كه مردم كرخ در بناي باب السماكين و مردم قلائين در تكميل ساختمان باب مسعود بكار خود ادامه دادند. مردم كرخ چون از كار ساختمان فراغت پيدا كردند و برجهائي بنا كردند با طلا بر آن برجها نوشتند:
«محمد و علي خير البشر» و سنيان انكار آن كردند و ادعا كردند آنچه نوشته شده «محمد و علي خير البشر» بنويسند: «فمن رضي فقد شكر و من ابي فقد كفر» (يعني هر كس رضا به داده داد سپاسگزار است و هر كس ابا كرد كفران كرده است) مردم كرخ حاضر نشدند چيزي بر آن نبشته (با طلا) بيفزايند و گفتند: ما از آنچه كه بدان عادت داشتيم تجاوز روا نداشتيم و همان نوشتيم كه بر مساجد خود مينويسيم. خليفه القائم بامر اللّه ابا تمام نقيب عباسيان و عدنان بن الرضي نقيب علويان را براي معلوم داشتن آن وضع و اصلاح و پايان بخشيدن بدان فرستاد و هر دو نقيبين تصديق گفته كرخيان نموده بر آن گواهي نوشتند. در اين هنگام بود كه خليفه و نواب الرحيم (ملك رحيم) دستور دادند كه طرفين دست از قتال بازدارند و لكن نپذيرفتند. ابن المذهب قاضي و زهيري و غيرهما از حنبليان اصحاب عبد الصمد مأمور شدند عامه را بر توسعه و گسترش فتنه برانگيزانند. نواب ملك رحيم، بخاطر خشمي كه نسبت به رئيس الرؤساء و تمايلي كه او به حنبلي‌ها داشت، در جلوگيري از آنان خودداري كردند، و آنها سنيان را از حمل آب از چاه به كرخ منع كردند. نهر عيسي دريچه‌هاي سد آن گشوده شده بود، كار بر مردم كرخ بزرگ آمد، گروهي از آنها برگزيده شد و قصد دجله نمودند و آب از دجله بار كرده آن را در ظرفهائي ريخته و گلاب بر آن افشانده و ندا در دادند كه آب سبيل (رايگان) است، و با اين كار سنيان اغرا شدند.
رئيس الرؤساء بر شيعيان با شدت عمل رفتار كرد، پس آنها جمله «خير البشر» را پاك ساخته بجاي آن جمله: «عليهما سلام» نوشتند. سنيان گفتند: ما با اين كار رضا نميدهيم مگر اينكه آجري كه روي آن محمد و علي (نبشته‌اند) از جاي بكنند و اجازت داده نشود «حي علي خير العمل» (در گفتن اذان) بگويند. گروه شيعي خودداري از انجام خواسته آنها كرد و جنگ و ستيز تا سوم ربيع الاول ميانشان دوام يافت.
و در گير و دار آن مردي هاشمي از سنيان كشته شد. خانواده‌اش جنازه او را حمل
ص: 281
كرده و در الحربيه و باب البصره و ساير محلات سنيان گرداندند و مردم را بخونخواهي وي بشوراندند و سپس آن را نزد مدفن احمد بن حنبل دفن كردند و گروه بسياري چند برابر گذشته گرد آنها جمع آمده بودند همينكه از مراسم تدفين بازگشتند قصد مشهد باب الستين نمودند، درهاي بروي آنها بسته شد، پس بر حصار آن نقب زدند و دربان را تهديد كردند.
دربان از آنها بترسيد و در را باز كرد و وارد شدند و بناي غارت آنچه در مشهد (ضريح مطهر امامين كاظمين عليهما سلام. م) از قنديلها و سلاحهاي طلا و نقره و پرده‌ها و غير ذالك بود ربودند، و آنچه هم در خاك و پيرامون حريم مشهد بود غارت نمودند و شب فرا رسيد و برگشتند. و چون فرداي آن شب و روز فرا رسيد، همه آنها گرد هم جمع آمدند و قصد مشهد نمودند و تمام تربتها و رواقها را بآتش كشاندند و ضريح (حضرت امام) موسي و ضريح فرزند فرزندش محمد بن علي و و پيرامون آنها و دو قبه ساج كه بر آنها بود بسوزاندند و مدافن پادشاهان بني بويه معز الدوله و جلال الدوله و قبور وزيران و رؤساء و قبر جعفر بن ابي جعفر منصور و قبر امير محمد بن الرشيد و قبر مادرش ربيده كه در برابر ضريح بودند سوزانده شدند.
و آنچنان كار ننگين و زشت انجام دادند كه در جهان مانند نداشت! همينكه فرداي آن روز و پنجم ماه فرا رسيد. آشوبگران بازگشتند و به حفر آرامگاه موسي بن جعفر و محمد بن علي پرداختند كه آنها را از آنجا درآوردند و به مقبره احمد بن حنبل نقل كنند. خرابيها و انهدامي كه ببار آورده بودند مانع از آن شد كه قبر را بشناسند، و حفري كه نمودند در جانبي از آن صورت گرفته بود ابو تمام نقيب عباسيان و ديگر هاشميان از سنيان اين خبر شنيدند و بآنجا آمدند و مانع از آن كار شدند. از آن سوي مردم كرخ به «خان الفقهاء» حنفيان روي نهادند و آنجا را بباد. نهب و غارت گرفتند و ابا سعد سرخسي مدرس حنفيه را كشتند و خان و كوي فقهاء را آتش زدند. فتنه در جهت شرقي تعدد و گسترش پيدا كرد، و مردم باب الطاق و سوق بج و اساكفه همه با هم جنگيدند.
همينكه خبر آتش زدن مشهد به نور الدوله دبيس بن مزيد رسيد، سخت بر
ص: 282
وي گران آمد و بشدت او را ناآرام كرد زيرا كه خود و خانواده و مردم ساير قلمرو حكمراني او از نيل و آن ولايت همگي شيعي مذهب بودند، و در حوزه قلمرو او خطبه بنام القائم بامر اللّه را قطع كرد، در اين باره بوي پيام فرستاده و نكوهش شد، و او پوزش خواست باينكه مردم ولايتش شيعي مذهب‌اند و آنها بر اين امر اتفاق نمودند و او نميتوانست بخلاف‌شان عملي انجام دهد، كما اينكه خليفه نتوانست از سفيهاني كه نسبت به مشهد آنچنان كارها كردند جلو بگيرد و خطبه را بحال اول اعاده نمود.

بيان عصيان بني قره بر المستنصر باللّه در مصر

در اين سال، در ماه شعبان بني قره در مصر بر المستنصر باللّه خليفه علوي در مصر عصيان ورزيدند.
سبب آن اين بود كه المستنصر مردي را بنام المقرب بر آنها امير و حاكم كرد و به پيش انداخت بنو قره از وي ابراز تنفر نمودند و مكروهش دانستند، و استعفاي او خواستند، و المستنصر معزولش نكرد، پس خلاف و عصيان آشكار ساختند و در جيزه برابر مصر اقامت گزيدند و تظاهر به فساد و تباهكاري كردند. المستنصر لشكري بسوي آنها فرستاد كه بجنگند و دفع شر آنها كنند، بنو قره با افراد آن لشكر جنگيدند و منهزم شدند و كشتار بسيار از آنها شد. بنو قره بسمت صحرا نقل مكان كردند.
شكست آن لشكريان بر المستنصر بسي گران آمد، و اعراب را از قبايل طي و كلب و غيرهما از سپاهيان گرد آورد، و به دنبال بني قره گسيل داشت آن سپاهيان در جيزه به آنها رسيدند و در ذي قعده بجنگ پرداختند و جنگ ميانشان شدت پيدا كرد، و بسياري از بني قره كشته شدند و منهزم گشتند، و سپاهيان گروهي از خود را در برابر بني قره مستقر نمودند كه در صورتي كه بخواهند تجاوز به بلاد كنند از تعرض آنها جلوگيري كنند و بقيه بمصر بازگشتند و خداوند شر آنها را كفايت كرد
.
ص: 283

بيان درگذشت زعيم الدوله و امارت قريش بن بدران‌

در ماه رمضان اين سال، زعيم الدوله ابو كامل بركت بن مقلد در تكريت درگذشت. وي به تكريت سرازير شده بود و قصد داشت رو به عراق برود و با نواب ملك رحيم منازعه نمايد و بلاد را تاراج كند، همينكه به تكريت رسيد جراحتي كه از غزها زماني كه موصل را تصرف كرده بودند بوي وارد شده بود، سرباز كرده از پاي درآوردش و درگذشت و در «مشهد خضر» در تكريت بخاك سپرده شد.
پس از درگذشت او اعراب از هواخاهان وي اتفاق بر امير ساختن علم الدين ابي المعالي قريش بن بدران بن مقلد نمودند. چادرها برگرداندند و اعراب بموصل برگشتند و قريش به عم خود قرواش كه در بند گرفتار بود پيام فرستاد و او را از وفات زعيم الدوله و قيام خود به امارت و اينكه با اختيار خويش در امور و شئون ملك عمل مينمايد، آگاه كرد. چون قريش به موصل رسيد ميان او و عمويش قرواش نزاعي رويداد كه نتيجه آن زبوني قرواش و نيرو يافتن برادرزاده‌اش بود و اعراب بوي متمايل شدند و امارت بر او استوار گرديد و عم او قرواش بحال سابق از دربند- بودن مقرون به احترام و اقتصار به قلت داشتن خدمتگزاران از مرد و زن و محدوديت هزينه معاش، بازگشت، و سپس او را به دژ جراحيه از توابع موصل نقل مكان داده در آنجا دربند نگاهداري از او شد.

بيان پاره‌اي از رويدادها

روز چهارشنبه هفتم ماه صفر، هنگام عصر، ستاره‌اي در بغداد پديد گرديد كه نورش برتري بر نور خورشيد داشت و گيسواني باندازه دو ذراع داشت و به آهستگي سير كرده سپس در حاليكه مردم سرگرم تماشاي آن بودند، متلاشي شد.
در رمضان اين سال رسولان طغرل‌بيك وارد (بغداد) شدند و حامل پاسخ نامه خليفه از جانب سلطان طغرل‌بيك و سپاس او از انعام خليفه بوي در فرستادن خلعت‌ها و القاب بودند. طغرل‌بيك با فرستادگان خود ده هزار دينار عينا و گردن
ص: 284
بندهاي نفيسي از جواهر و جامگان و عطريات و غيره ارسال داشته بود، و پنجهزار دينار براي كسانيكه در پيرامون سرير خليفه و دو هزار دينار براي رئيس الرؤساء فرستاده بود. خليفه فرستادگان سلطان طغرل‌بيك را در باب المراتب فرود آورد و دستور پذيرائي و تكريم نسبت بآنها داد و همينكه روز عيد (مقصود عيد فطر است م.) فرا رسيد، لشكريان بغداد با آرامش چشمگير و اسبهاي گرانبها و پوششهاي پر زرق و برق خويشتن ارائه نمودند و ميخواستند نزد رسولان اظهار قدرتي كرده باشند.
در اين سال غزها ياران ملك داود برادر طغرل‌بيك از كرمان بازگشتند.
سبب مراجعت آنها اين بود كه عبد الرشيد بن محمود بن سبكتكين فرمانرواي غزنه از خراسان رو به ملك داود نهاد. و با وي تلاقي كرد، و جنگ شديدي طرفين كردند كه منتهي به هزيمت داود گرديد، و اقتضاي احوال چنين بود كه ياران وي از كرمان برگردند. در اين سال نيز سلطان طغرل‌بيك از اصفهان به ري برگشت.
در اين سال ابو كاليجار گرشاسب بن علاء الدوله بن كاكويه در اهواز درگذشت امير ابو منصور بهنگام مراجعت از آنجا به شيراز او را در آنجا بجانشيني خود برقرار داشته بود. و همينكه درگذشت در اهواز بنام ملك رحيم خطبه خوانده شد.
در اين سال ابو عبد اللّه حسين بن مرتضي الموسوي درگذشت.
در ربيع الاول اين سال، ابو الحسن محمد بن محمد بصروي شاعر درگذشت او منسوب به قريه‌ايست بنام بصري نزديك به عكبرا و صاحب نوا در سخن است. مردي باو گفت: من ديروز آب بسياري نوشيدم و نياز پيدا كردم كه هر ساعتي بپاخيزم تو گوئي بزغاله‌ام، بوي گفت: براي چه خود را كوچك ميكني؟ از گفته‌هاي اوست:
«تري الدنيا و زينتها فتصبواو ما يخلوا من الشهوات قلب»
«فضول العيش اكثرها هموم‌و اكثر ما يضرك ما تحب»
«فلا يعزرك زخرف ما تراه‌و عيش لين الاعطاف رطب»
«اذا ما بلغة جاءتك عفوافخذها، فالغني مرعي و شرب»
«اذا اتفق القليل و فيه سلم‌فلا ترد الكثير و فيه حرب» مفاد اين ابيات به فارسي چنين است كه گويد: دنيا و آرامشهاي آن را مينگري
ص: 285
و بدان ميگروي و ولي تهي از شهوت يافته نشود، فزوني بيش از نياز زندگي اندوه بار است و بسيار است آنچه را كه دوستداري و زيان بار خواهد بود، پيرايشهاي (دنيا) و آنچه مي‌بيني نبايستي تو را غرور بخشد و زندگي با داشتن نرمش خوشايند است.
هر گاه بچيزي باد آورده دست يافتي، بگير و از دست مده كه توانگري عرصه چهره و نوش است و چنانچه اتفاق افتاد كه به اندكي دست و سلامت در آن يافتي زيادتي كه در آن جنگ است مخواه.